گذشتهی ساده:
taxedشکل سوم:
taxedسومشخص مفرد:
taxesوجه وصفی حال:
taxingشکل جمع:
taxesاقتصاد مالیات، باج، خراج، تحمیل، تقاضای سنگین
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی اقتصاد
income tax
مالیات بر درآمد
to levy taxes on something
بر چیزی مالیات بستن
We all have to pay taxes.
همه باید مالیات بدهیم.
direct and indirect taxes
مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم
a tax on someone's patience
تحمیلی برشکیبایی کسی
اقتصاد مالیات بستن، مالیات گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
My income is taxed at 30 per cent.
سیدرصد مالیات از در آمد من کسر میشود.
Cigarettes are taxed rather heavily.
مالیات نسبتاً سنگینی بر سیگار بسته شده است.
فشار آوردن، تحمیل کردن
This kind of work taxes my strength.
این نوع کارها رمق مرا میکشد.
Repeated requests taxed their goodwill.
خواهشهای مکرر حسن نیت آنان را کم کرد.
متهم کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن، توبیخ کردن
he was taxed with negligence
متهم به سهلانگاری شدن
به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن
کسی را به چیزی متهم کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «tax» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tax