آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Tax

    tæks tæks

    گذشته‌ی ساده:

    taxed

    شکل سوم:

    taxed

    سوم‌شخص مفرد:

    taxes

    وجه وصفی حال:

    taxing

    شکل جمع:

    taxes

    معنی tax | جمله با tax

    noun countable B1

    اقتصاد مالیات، باج، خراج، تحمیل، تقاضای سنگین

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

    مشاهده

    income tax

    مالیات بر درآمد

    to levy taxes on something

    بر چیزی مالیات بستن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We all have to pay taxes.

    همه باید مالیات بدهیم.

    direct and indirect taxes

    مالیات‌های مستقیم و غیر‌مستقیم

    a tax on someone's patience

    تحمیلی برشکیبایی کسی

    verb - transitive

    اقتصاد مالیات بستن، مالیات گرفتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    My income is taxed at 30 per cent.

    سی‌درصد مالیات از در آمد من کسر می‌شود.

    Cigarettes are taxed rather heavily.

    مالیات نسبتاً سنگینی بر سیگار بسته شده است.

    verb - transitive

    فشار آوردن، تحمیل کردن

    This kind of work taxes my strength.

    این نوع کارها رمق مرا می‌کشد.

    Repeated requests taxed their goodwill.

    خواهش‌های مکرر حسن نیت آنان را کم کرد.

    verb - transitive

    متهم کردن، سرزنش کردن، نکوهیدن، توبیخ کردن

    he was taxed with negligence

    متهم به سهل‌انگاری شدن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد tax

    1. noun charge levied by government on property, income
      Synonyms:
      rate levy duty toll charge assessment cost expense price fine obligation contribution custom imposition tribute tithe impost excise brokerage tariff capitation giveaway pork barrel towage salvage dues bite
    1. noun burden
      Synonyms:
      weight load pressure strain duty task demand difficulty charge imposition drain onus deadweight millstone albatross
    1. verb levy charge on property, income
      Synonyms:
      charge impose assess demand exact require contribution rate charge duty lay an impost demand toll extract enact tithe
    1. verb burden
      Synonyms:
      load weigh strain tire exhaust drain pressure press hard on stress weigh down oppress overwork overburden charge task try wear out weary weaken stretch push sap lade prey on saddle encumber cumber weight make demands on overuse put pressure on enervate overtax weigh heavily on
      Antonyms:
      unburden
    1. verb accuse
      Synonyms:
      blame charge censure reproach reprove indict impeach arraign incriminate inculpate criminate impute impugn
      Antonyms:
      release exonerate

    Collocations

    tax somebody's brain(s)

    به مغز کسی فشار آوردن، کار فکری دشواری را به عهده گرفتن

    tax somebody with something

    کسی را به چیزی متهم کردن

    لغات هم‌خانواده tax

    • noun
      tax, taxation
    • adjective
      taxable, taxing
    • verb - transitive
      tax

    سوال‌های رایج tax

    گذشته‌ی ساده tax چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده tax در زبان انگلیسی taxed است.

    شکل سوم tax چی میشه؟

    شکل سوم tax در زبان انگلیسی taxed است.

    شکل جمع tax چی میشه؟

    شکل جمع tax در زبان انگلیسی taxes است.

    وجه وصفی حال tax چی میشه؟

    وجه وصفی حال tax در زبان انگلیسی taxing است.

    سوم‌شخص مفرد tax چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد tax در زبان انگلیسی taxes است.

    ارجاع به لغت tax

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tax» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tax

    لغات نزدیک tax

    • - taws
    • - tawse
    • - tax
    • - tax assessment
    • - tax credit
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.