تحمیل، زحمت، بار اضافی، اجبار، انتظار بیجا
If it is not an imposition, I would like to go with you.
اگر مزاحم نباشم، من هم میل دارم با شما بیایم.
She felt that taking care of her neighbor’s dog was an unfair imposition.
او احساس میکرد که مراقبت از سگ همسایهاش، تحمیل ناعادلانه است.
I don’t want to put you to any imposition, so feel free to say no.
نمیخواهم زحمتی برایت ایجاد کنم، پس راحت نه بگو.
Being asked to work overtime every weekend was becoming a real imposition.
درخواست اضافهکاری در هر آخرهفته داشت به انتظاری بیجا تبدیل میشد.
the imposition of rigid censorship
تحمیل سانسور شدید
وضع، اعمال، اجرا، تصویب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The imposition of the death penalty remains a controversial issue.
اجرای مجازات اعدام همچنان مسئلهای بحثبرانگیز است.
The imposition of martial law led to widespread protests.
اعمال حکومت نظامی منجر به اعتراضات گسترده شد.
The imposition of strict rules was necessary to restore order.
وضع قوانین سختگیرانه برای بازگرداندن نظم ضروری بود.
the imposition of taxes
اعمال مالیات
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «imposition» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imposition