فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cumber

ˈkəmbər ˈkʌmbə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun verb - transitive
    خراب شدن، مزاحم شدن، چیز وحشتناک، بی‌‌استفاده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cumber

  1. verb To place a burden or heavy load on
    Synonyms: encumber, burden, charge, freight, lade, restrain, load, saddle, tax, weight, constrain

ارجاع به لغت cumber

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cumber» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cumber

لغات نزدیک cumber

پیشنهاد بهبود معانی