فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Freight

freɪt freɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    freighted
  • شکل سوم:

    freighted
  • سوم شخص مفرد:

    freights
  • وجه وصفی حال:

    freighting
  • شکل جمع:

    freights

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    کرایه، کرایه کشتی، بار، بار کشتی، باربری، گران‌بار کردن، حمل کردن، غنی ساختن
    • - to send goods by air freight
    • - کالا را از راه هوا فرستادن
    • - They will pay for freight.
    • - آن‌ها هزینه‌ی ترابری را خواهند داد.
    • - A ship freighted with bananas.
    • - کشتی که موز بار آن شده است.
    • - Coal is freighted overland from Kerman.
    • - زغال‌سنگ از راه خشکی از کرمان حمل می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد freight

  1. noun goods being shipped
    Synonyms: bales, ballast, bulk, burden, carriage, consignment, contents, conveyance, encumbrance, fardel, haul, lading, load, merchandise, pack, packages, payload, shipment, shipping, tonnage, transportation, wares, weight

ارجاع به لغت freight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freight

لغات نزدیک freight

پیشنهاد بهبود معانی