امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pack

pæk pæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    packed
  • شکل سوم:

    packed
  • سوم‌شخص مفرد:

    packs
  • وجه وصفی حال:

    packing
  • شکل جمع:

    packs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
دسته، گروه، بسته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a pack of fools
- یک مشت آدم احمق
- a film pack
- یک دسته فیلم
- a six-pack of beer
- یک بسته شش تایی آبجو
- a pack of canned soup
- یک جعبه کنسرو سوپ
- a pack of wolves
- یک گله گرگ
- a pack of wild dogs
- یک دسته سگ وحشی
- a Cub Scout pack
- گروه پیشاهنگ‌های خردسال
- a pack of thieves
- باند دزدان
- a pack of cigarettes
- یک بسته سیگار
- a pack of new cards
- یک دست ورق نو
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
کوله پشتی، بقچه
- the maid carried her clothes in a pack.
- خدمتکار لباس‌های خود را در بقچه حمل می‌کرد.
verb - transitive
بسته‌بندی کردن، قرار دادن، توده کردن، به زور چپاندن، بار کردن، فرستادن
- a play that packs several meanings
- نمایشی که حاوی چندین پیام است
- to pack eight workers in a taxi
- هشت کارگر را در یک تاکسی چپاندن
- to pack a bag
- در کیسه چپاندن
- packed earth
- خاک هم‌فشرده
- The wind packed the snow against the wall.
- باد برف‌ها را کنار دیوار انباشته کرد.
- Don't pack them too closely together.
- خیلی آن‌ها را نزدیک هم جا نده.
- to pack a boy off to school
- پسر بچه را با شتاب روانه‌ی مدرسه کردن
- Each of them packed a handgun.
- هر یک از آنان یک هفت تیر با خود داشت.
- a hall packed with people
- تالاری مملو از مردم
- a storm packing winds of 90 miles an hour
- طوفانی که دارای بادهای 90 میل در ساعت بود
- These weapons pack nuclear warheads.
- این جنگ‌افزارها دارای کلاهک اتمی هستند.
- the night she sang, the hall was packed out.
- شبی که او آواز می‌خواند، تالار پر از آدم بود.
- Please, pack the Chinese plates carefully!
- لطفاً ظروف چینی را با دقت بسته‌بندی کن!
- she packed her clothes in two bundles.
- جامه‌های خود را در دو بقچه پیچید.
- to pack one's suitcases
- چمدان‌های خود را بستن
- a meat-packing plant
- کارخانه‌ی بسته‌بندی گوشت
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pack

  1. noun kit, package
    Synonyms: backpack, baggage, bale, bundle, burden, equipment, haversack, knapsack, load, luggage, outfit, parcel, rucksack, truss
  2. noun group, bunch
    Synonyms: assemblage, band, barrel, bundle, circle, collection, company, crew, crowd, deck, drove, flock, gang, great deal, heap, herd, horde, lot, lump, mess, mob, much, multiplicity, number, peck, pile, press, set, swarm, throng, troop
  3. verb make ready for transport
    Synonyms: batch, bind, brace, bunch, bundle, burden, collect, dispose, fasten, gather, get ready, load, package, put in order, store, stow, tie, warehouse
    Antonyms: dismantle, unpack, untie
  4. verb fill, compact
    Synonyms: arrange, bind, charge, chock, choke, compress, condense, contract, cram, crowd, drive in, heap, insert, jam, jam-pack, lade, load, mob, pile, press, push, put away, ram, ram in, sardine, squeeze, stuff, tamp, throng, thrust in, top off, wedge
    Antonyms: allocate, disperse, dispose, distribute, unpack
  5. verb transport, carry
    Synonyms: bear, buck, convey, ferry, freight, gun, haul, heel, hump, jag, journey, lug, piggyback, ride, shlep, shoulder, tote, trek, truck
    Antonyms: keep, maintain

Phrasal verbs

Idioms

  • pack a hard punch

    1- (مشت‌زن) قدرت‌زدن مشت‌های نیرومند را داشتن 2- اثر زیاد داشتن، قدرتمند بودن، نیروی زیاد داشتن

  • pack it in

    بس کردن، دست برداشتن

  • pack one's bags

    آماده‌ی رفتن شدن، رخت سفر بر بستن

  • send packing

    (ناگهان) اخراج یا مرخص کردن، گسیل کردن

لغات هم‌خانواده pack

ارجاع به لغت pack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pack

لغات نزدیک pack

پیشنهاد بهبود معانی