گذشتهی ساده:
humpedشکل سوم:
humpedسومشخص مفرد:
humpsوجه وصفی حال:
humpingشکل جمع:
humpsدستانداز، برآمدگی
The highway is full of humps.
جاده پر از دستانداز است.
The child giggled as he climbed to the top of the grassy hump in the park.
کودک درحالیکه به بالای برآمدگی پوشیده از علف در پارک بالا میرفت، قهقهه زد.
قوز، گوژ، کوهان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The camel trudged across the desert, its hump swaying with each step.
شتر در سراسر صحرا میچرخید و کوهانش با هر قدم تکان میخورد.
As the horse trotted, its hump swayed gently with each stride.
همانطور که اسب یورتمه میرفت، قوز (کمر) آن با هر قدم بهآرامی تکان میخورد.
روی کول انداختن، حمل کردن، بلند کردن
We had to hump the coal to the top of the hill.
باید زغالسنگها را تا بالای تپه برپشت خود حمل میکردیم.
We humped our gear over the rocky terrain during the hike.
در حین پیادهروی وسایلمان را در زمینهای صخرهای حمل کردیم.
ناپسند گاییدن، ترتیب کسی را دادن، سکس داشتن
She caught him trying to hump her friend on the couch.
او را درحال تلاش برای گاییدن دوستش روی کاناپه گرفت.
The couple couldn't resist the urge to hump on the beach.
این زوج نتوانستند در مقابل میل به سکس داشتن در ساحل مقاومت کنند.
کوه، رشتهکوه
the Himalayan hump
رشتهکوه هیمالیا
over the hump from Buenos Aires to Chile
از بوینوس آیرس تا شیلی بر فراز کوهها
افسردگی، احساس غم، عبوسی، ترشرویی
The sight of the building gave me the hump.
دیدن آن ساختمان به من احساس غم داد.
After losing the game, he fell into a hump that lasted for days.
او پساز باخت در بازی به افسردگی دچار شد که روزها ادامه داشت.
مشکل، مانع
If I pass this test, I'll be over the hump.
اگر در این امتحان قبول شوم، مشکل بزرگی را پشت سر گذاشتهام.
She struggled to get past the hump in her career.
او برای پشت سر گذاشتن مشکل شغلی خود تلاش کرد.
کوشیدن، به کار کشیدن، فشار آوردن (برای کار)
Last year he had to hump himself and finish college.
پارسال مجبور شد بکوشد و دانشکده را تمام کند.
Hump along and finish your work!
(به خودت) فشار بیار و کارت را تمام کن!
قوز کردن، دولا شدن، خم کردن
He stood humped with pain.
او از شدت درد دولا ایستاده بود.
The cat humped its back.
گربه پشت خود را خم کرد.
(عامیانه) در تلاش، سخت مشغول، در تقلا
(عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)، دشواریها را پشت سر گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hump» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hump