Dormancy

ˈdɔːrmənsi ˈdɔːmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    رکود، کمون، نهفتگی، خفتگی، خواب
    • - The company's financial troubles forced it into a period of dormancy.
    • - مشکلات مالی شرکت باعث دوره‌ای رکود شد.
    • - The plant's dormancy during the winter allows it to conserve energy.
    • - خواب گیاه در طول زمستان به او امکان ذخیره‌ی انرژی می‌دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dormancy

  1. noun The condition of being temporarily inactive
    Synonyms: quiescence, abeyance, abeyancy, quiescency, intermission, latency, suspension, inactiveness, sleeping, underactivity

ارجاع به لغت dormancy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dormancy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dormancy

لغات نزدیک dormancy

پیشنهاد بهبود معانی