امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Nursing

    ˈnɝːsɪŋ ˈnɜːsɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      nursed

    • شکل سوم:

      nursed

    • سوم‌شخص مفرد:

      nurses

    • شکل جمع:

      nursings

    معنی‌ها

    noun uncountable B2
    پرستاری، تیمار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    noun uncountable
    از پستان شیر دادن
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد nursing

    1. verb to hold and turn over in the mind
      Synonyms:
      harboring bearing nourishing
    1. adjective acting as a nurse
      Synonyms:
      caring for attending cherishing watching over fostering devoting oneself to bringing-up
    1. adjective gaining nourishment by suckling
      Synonyms:
      feeding sucking suckling taking nourishment milking
    1. verb maintain (a theory, thoughts, or feelings)
      Synonyms:
      holding caring fostering nurturing cherishing entertaining encouraging cultivating raising rearing feeding nourishing attending tending harboring fathering succoring fomenting sucking suckling
      Antonyms:
      ignoring neglecting
    1. noun nourishing at the breast
      Synonyms:
      breast-feeding treating healing health-care duties of a nurse profession of a nurse nurse's training
    1. verb to provide medical care
      Synonyms:
      aiding medicating taking vaccinating inoculating irradiating
    1. verb to manage or guide carefully; look after with care; foster:
      Synonyms:
      nurturing

    لغات هم‌خانواده nursing

    • verb - transitive
      nurse

    ارجاع به لغت nursing

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «nursing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/nursing

    لغات نزدیک nursing

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی