حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
آخرین بهروزرسانی:
Feeding
ˈfiːdɪŋ
ˈfiːdɪŋ
معنی feeding
انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد feeding
-
verb take in food; used of animals onlySynonyms:eating filling satisfying providing supplying maintaining supporting serving nourishing strengthening promoting encouraging nurturing fostering furnishing giving catering dispensing gratifying indulging replenishing satiating sating fattening nursing stocking fuelling baiting grazing stuffing gorging cramming grubbing regaling aggravatingAntonyms:
-
verb to maintain existence in a certain waySynonyms:living subsisting
-
noun the act of consuming foodSynonyms:
-
verb to sustain (a living organism) with foodSynonyms:
-
verb provide with fertilizers or add nutrients toSynonyms:fertilizing
سوالهای رایج feeding
گذشتهی ساده feeding چی میشه؟
گذشتهی ساده feeding در زبان انگلیسی fed است.
شکل سوم feeding چی میشه؟
شکل سوم feeding در زبان انگلیسی fed است.
سومشخص مفرد feeding چی میشه؟
سومشخص مفرد feeding در زبان انگلیسی feeds است.
ارجاع به لغت feeding
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
کپی
معنی لغت «feeding» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/feeding
لغات نزدیک feeding
- - feedback system
- - feeder
- - feeding
- - feeding-bottle
- - feedlot
