امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Stuffing

ˈstʌfɪŋ ˈstʌfɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stuffed
  • شکل سوم:

    stuffed
  • سوم‌شخص مفرد:

    stuffs
  • شکل جمع:

    stuffings

معنی

noun
لایی، پرکنی، قیمه، گیپا، بوغلمه، چاشنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stuffing

  1. noun Material used to pad
    Synonyms:
    packing wadding padding quilting caulking filler packing material
  1. noun Material used to stuff fowl, fish, etc.
    Synonyms:
    dressing forcemeat filling farce feathers filler innards insides padding tomentum
  1. verb Press or force
    Synonyms:
    packing shoving squeezing loading jamming padding blocking sating refusing mobbing crowding pressing wadding overloading overindulging overeating mattering filling cramming ramming junking gearing forcing cashing lugging thrusting
    Antonyms:
    unloading
  1. verb Overeat or eat immodestly; make a pig of oneself
    Synonyms:
    gorging satiating overeating engorging glutting overindulging

ارجاع به لغت stuffing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stuffing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stuffing

لغات نزدیک stuffing

پیشنهاد بهبود معانی