آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Fulfill

    fʊlˈfɪl fʊlˈfɪl

    گذشته‌ی ساده:

    fulfilled

    شکل سوم:

    fulfilled

    سوم‌شخص مفرد:

    fulfills

    وجه وصفی حال:

    fulfilling

    توضیحات:

    حالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی fulfil است.

    معنی fulfill | جمله با fulfill

    verb - transitive

    انجام دادن، به انجام رساندن، (به قول و غیره) عمل کردن، وفا کردن، به پایان رساندن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    I will fulfill my promise.

    قول خود را انجام خواهم داد.

    He fulfilled his pledge to cut taxes.

    او به تعهد و قول خود مبنی بر کاهش مالیات عمل کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    You ought to fulfill your duties toward your mother

    تو باید به وظایف خود نسبت به مادرت عمل کنی.

    She failed to fulfil her obligations.

    او نتوانست به تعهدات خود عمل کند.

    Your commands shall be fulfilled.

    فرمان‌های شما انجام خواهد شد.

    verb - transitive

    خشنود کردن، راضی کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    I'm looking for work that will fulfill me.

    به دنبال کاری هستم که مرا راضی کند.

    My job doesn't fulfill me.

    شغلم مرا خشنود نمی‌کند.

    verb - transitive

    واجد بودن، دارا بودن

    to fulfil the requirements of entry to the university

    شرایط ورود به دانشگاه را دارا بودن

    She hasn't yet fulfilled the requirements needed to graduate.

    او هنوز الزامات لازم برای فارغ‌التحصیلی را دارا نیست.

    verb - transitive

    اجرا کردن، به‌کار گرفتن

    to fulfill the terms of a contract

    مفاد قراردادی را اجرا کردن

    He has a lot of talent, but he hasn't really fulfilled his potential.

    او استعداد زیادی دارد اما تاکنون پتانسیل خود را به کار نگرفته است.

    verb - transitive

    به واقعیت تبدیل کردن، درست درآمدن، برآورده کردن

    His prophecies were all fulfilled.

    پیشگویی‌های او همه درست در آمد.

    to fulfill expectations

    به واقعیت تبدیل کردن انتظارات

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to fulfil a desire

    آرزویی را برآورده کردن

    May God fulfill your prayers.

    خداوند دعاهای تو را مستجاب کند.

    to fulfill a need

    نیازی را رفع کردن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fulfill

    1. verb bring to completion
      Synonyms:
      do execute achieve accomplish perform finish realize effect discharge fill meet satisfy answer suit suffice observe keep obey implement conclude carry out render conform please effectuate perfect make it make the grade fill the bill comply with be just the ticket hit the bull’s-eye score
      Antonyms:
      fail neglect miss

    Collocations

    fulfill oneself

    خواسته‌های (یا استعدادها و غیره) خود را برآوردن، کامیاب شدن

    سوال‌های رایج fulfill

    گذشته‌ی ساده fulfill چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده fulfill در زبان انگلیسی fulfilled است.

    شکل سوم fulfill چی میشه؟

    شکل سوم fulfill در زبان انگلیسی fulfilled است.

    وجه وصفی حال fulfill چی میشه؟

    وجه وصفی حال fulfill در زبان انگلیسی fulfilling است.

    سوم‌شخص مفرد fulfill چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد fulfill در زبان انگلیسی fulfills است.

    ارجاع به لغت fulfill

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fulfill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fulfill

    لغات نزدیک fulfill

    • - fulbright
    • - fulcrum
    • - fulfill
    • - fulfill oneself
    • - fulfilling job
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.