با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Imprison

ɪmˈprɪzn ɪmˈprɪzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    imprisoned
  • شکل سوم:

    imprisoned
  • سوم‌شخص مفرد:

    imprisons
  • وجه وصفی حال:

    imprisoning

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
به زندان افکندن، نگه‌داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- They kept him imprisoned for ten years.
- ده سال او را در زندان نگه داشتند.
- They imprisoned all of their opponents.
- آنان کلیه‌ی مخالفان خود را زندانی کردند.
- The flood imprisoned them in the village.
- سیل آن‌ها را در دهکده زندانی کرد.
- He was imprisoned by his wife's jealousy.
- او اسیر حسادت زنش بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imprison

  1. verb confine; put in jail
    Synonyms: apprehend, bastille, bottle up, cage, check, circumscribe, closet, commit, constrain, curb, detain, fence in, hold, hold captive, hold hostage, hold in custody, ice, immure, impound, incarcerate, intern, jail, keep, keep captive, keep in custody, limit, lock in, lock up, nab, occlude, pen, put away, put behind bars, rail in, remand, restrain, send to prison, send up, shut in, stockade, take prisoner, trammel
    Antonyms: free, let go, release

لغات هم‌خانواده imprison

ارجاع به لغت imprison

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imprison» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imprison

لغات نزدیک imprison

پیشنهاد بهبود معانی