Imprinting

American: ˌɪmˈprɪntɪŋ British: ɪmˈprɪntɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    imprinted
  • شکل سوم:

    imprinted
  • سوم‌شخص مفرد:

    imprints
ذخیره در لغات برگزیده

معنی

noun
(روانشناسی - به‌ویژه در تربیت حیوانات جوان) نقش‌پذیری، نقش‌گذاری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imprinting

  1. verb establish or impress firmly in the mind
    Synonyms:
    fixing impressing marking branding forming effecting designating pressing printing stamping etching engraving inscribing graving symboling

ارجاع به لغت imprinting

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imprinting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imprinting

لغات نزدیک imprinting

پیشنهاد بهبود معانی