فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Prison

ˈprɪzn ˈprɪzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    prisons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    زندان، محبس، حبس
    • - prison guard
    • - پاسدار زندان
    • - The prison walls were high.
    • - دیوارهای زندان بلند بود.
    • - He spent several years in prison for his crimes.
    • - او به خاطر جرایمش سال‌های زیادی را در زندان سپری کرد.
  • verb - transitive
    زندانی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد prison

  1. noun residence for incarcerating criminals
    Synonyms: bastille, can, clink, confinement, cooler, dungeon, G, guardhouse, jail, keep, lockup, pen, penal institution, penitentiary, reformatory, slammer, statesville, stockade, up the river

لغات هم‌خانواده prison

ارجاع به لغت prison

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prison» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prison

لغات نزدیک prison

پیشنهاد بهبود معانی