فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Prison

ˈprɪzn ˈprɪzn

شکل جمع:

prisons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

زندان، محبس، حبس

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

prison guard

پاسدار زندان

The prison walls were high.

دیوارهای زندان بلند بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He spent several years in prison for his crimes.

او به خاطر جرایمش سال‌های زیادی را در زندان سپری کرد.

verb - transitive

زندانی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prison

  1. noun residence for incarcerating criminals
    Synonyms:
    jail penitentiary slammer lockup can clink cooler pen confinement dungeon guardhouse reformatory bastille keep stockade penal institution statesville G up the river

لغات هم‌خانواده prison

ارجاع به لغت prison

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prison» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prison

لغات نزدیک prison

پیشنهاد بهبود معانی