آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Connect

kəˈnekt kəˈnekt

گذشته‌ی ساده:

connected

شکل سوم:

connected

سوم‌شخص مفرد:

connects

وجه وصفی حال:

connecting

معنی connect | جمله با connect

verb - intransitive verb - transitive B1

متصل شدن، مرتبط شدن، وصل شدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Please connect the cable to the router.

لطفاً کابل را به روتر وصل کنید.

The two roads connect at the intersection.

این دو جاده در تقاطع به هم متصل می‌شوند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Can you connect with the server to retrieve the data?

آیا می‌توانید به سرور متصل شوید تا داده‌ها را بازیابی کنید؟

to connect two wires

دو سیم را به‌هم وصل کردن

Connect the edges of the planks properly!

لبه‌ی تخته‌ها را درست به‌هم جفت بکن!

to connect germs with disease

میکروب و بیماری را با‌هم مرتبط دانستن

verb - transitive C2

ارتباط دادن، ربط دادن، وصل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

The detective was able to connect the suspect with the crime scene.

کارآگاه توانست مظنون را با صحنه‌ی جرم ارتباط دهد.

The documentary aims to connect historical events with current issues.

این مستند هدفش ارتباط دادن رویدادهای تاریخی با مسائل کنونی است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Teachers should connect the curriculum with real-world applications.

معلمان باید برنامه‌ی درسی را به کاربردهای آن‌ها در دنیای واقعی وصل کنند.

Those two events are not connected.

آن دو رویداد ربطی به هم ندارند.

I did not connect him with the theatre.

فکر نمی‌کردم او با تئاتر سروکار داشته باشد.

verb - intransitive verb - transitive

ارتباط برقرار کردن

He always finds a way to connect with his audience during presentations.

او همیشه راهی برای ارتباط برقرار کردن با شنوندگانش در طول ارائه‌ها پیدا می‌کند.

It's important to connect with your team to foster collaboration.

مهم است که با تیم خود ارتباط برقرار کنید تا همکاری را تقویت کنید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She struggled to connect with her new classmates at first.

او در ابتدا در برقراری ارتباط با همکلاسی‌های جدیدش مشکل داشت.

Even after years apart, they still managed to connect as if no time had passed.

حتی بعداز سال‌ها جدایی، باز هم توانستند به گونه‌ای ارتباط برقرار کنند که انگار هیچ زمانی نگذشته است.

verb - transitive

وصل کردن، متصل کردن (تماس)

She connected me to the customer service representative.

او من را به نماینده‌ی خدمات مشتری متصل کرد.

Can you connect me with the IT department?

آیا می‌توانید من را به بخش IT وصل کنید؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Connect me with Paris.

تلفن مرا به پاریس وصل کنید (پاریس را بدهید).

verb - intransitive

(ترن و اتوبوس و غیره) با هم تلاقی داشتن (به طوری که مسافران بتوانند از یکی به دیگری بروند)

A few bus lines connect at the crossroads.

در این چهار‌راه چند خط اتوبوس با‌هم تلاقی دارند.

The trains connect at the central station for an easy transfer.

قطارها در ایستگاه مرکزی برای انتقال آسان با هم تلاقی دارند.

verb - intransitive

ورزش برخورد داشتن، ضربه زدن، پرتاب داشتن، شوت زدن (به‌صورت موفق)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

مشاهده

She swung the bat, hoping to connect with the ball.

او چوب را چرخاند و امیدوار بود که با توپ برخورد کند.

He aimed carefully, but his foot did not connect with the ball.

او بادقت هدفگیری کرد، اما پایش به توپ ضربه نزد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He connected on eighty percent of his attempts at the basket.

او در هشتاد درصد از پرتاب‌های خود به حلقه‌ی بسکتبال موفق بوده است.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد connect

  1. verb combine, link
    Synonyms:
    join unite combine link associate relate attach couple marry tie in fasten affix interface meld with ally cohere span bridge tie in with plug into get into come aboard join up with hook up tag tag on tack on slap on yoke correlate consociate network with hitch on hook on equate
    Antonyms:
  1. verb to bring or come together into a united whole
    Antonyms:
  1. verb to come or bring together in one's mind or imagination
  1. verb to associate
  1. verb establish communication with someone
    Synonyms:
    get in touch touch-base

Phrasal verbs

connect up

(به برق یا آب یا گاز) وصل کردن

Collocations

connect with your audience

با مخاطبان خود ارتباط برقرار کردن

لغات هم‌خانواده connect

  • verb - intransitive
    connect

سوال‌های رایج connect

گذشته‌ی ساده connect چی میشه؟

گذشته‌ی ساده connect در زبان انگلیسی connected است.

شکل سوم connect چی میشه؟

شکل سوم connect در زبان انگلیسی connected است.

وجه وصفی حال connect چی میشه؟

وجه وصفی حال connect در زبان انگلیسی connecting است.

سوم‌شخص مفرد connect چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد connect در زبان انگلیسی connects است.

ارجاع به لغت connect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «connect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/connect

لغات نزدیک connect

پیشنهاد بهبود معانی