با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Connect

kəˈnekt kəˈnekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    connected
  • شکل سوم:

    connected
  • سوم شخص مفرد:

    connects
  • وجه وصفی حال:

    connecting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive adverb B1
    متصل شدن، مرتبط شدن
    • - to connect germs with disease
    • - میکروب و بیماری را با‌هم مرتبط دانستن
  • verb - intransitive
    رابطه برقرار کردن، رابطه داشتن
    • - I did not connect him with the theatre.
    • - فکر نمی‌کردم او با تئاتر سروکار داشته باشد.
    • - Those two events are not connected.
    • - آن دو رویداد با هم رابطه‌ای ندارند.
  • verb - intransitive
    (ترن و اتوبوس و غیره) با هم تلاقی داشتن (به طوری که مسافران بتوانند از یکی به دیگری بروند)
    • - A few bus lines connect at the crossroads.
    • - در این چهار‌راه چند خط اتوبوس با‌هم تلاقی دارند.
  • verb - intransitive
    کامپیوتر (مخابرات) وصل شدن، (رادیو و کامپیوتر و غیره را) به شبکه وصل کردن
    • - Connect me with Paris.
    • - تلفن مرا به پاریس وصل کنید (پاریس را بدهید).
  • verb - intransitive
    (عامیانه) به هدف رسیدن، نایل شدن، کامیاب شدن، موفق شدن
    • - He connected on eighty percent of his attempts at the basket.
    • - او در هشتاد درصد از پرتاب‌های خود به حلقه‌ی بسکتبال موفق بوده است.
  • verb - transitive informal
    ورزش زدن (توپ و غیره)، امتیاز آوردن
  • verb - transitive
    مرتبط کردن، وابسته دانستن، مرتبط پنداشتن، رابطه(ی منطقی یا طبیعی) داشتن
    • - to connect two wires
    • - دو سیم را به‌هم وصل کردن
    • - Connect the edges of the planks properly!
    • - لبه‌ی تخته‌ها را درست به‌هم جفت بکن!
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد connect

  1. verb combine, link
    Synonyms: affix, ally, associate, attach, bridge, cohere, come aboard, conjoin, consociate, correlate, couple, equate, fasten, get into, hitch on, hook on, hook up, interface, join, join up with, marry, meld with, network with, plug into, relate, slap on, span, tack on, tag, tag on, tie in, tie in with, unite, wed, yoke
    Antonyms: disconnect

Phrasal verbs

  • connect up

    (به برق یا آب یا گاز) وصل کردن

لغات هم‌خانواده connect

ارجاع به لغت connect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «connect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/connect

لغات نزدیک connect

پیشنهاد بهبود معانی