فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Bridge

brɪdʒ brɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bridged
  • شکل سوم:

    bridged
  • سوم شخص مفرد:

    bridges
  • وجه وصفی حال:

    bridging
  • شکل جمع:

    bridges

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb A2
    پل، جسر، برآمدگی بینی، (دریانوردی) سکوبی در عرشه کشتی که مورداستفاده کاپیتان و افسران قرار می‌گیرد، بازیورق، پل ساختن، اتصال دادن
    • - They decided to build a bridge across the river.
    • - تصمیم گرفتند پلی بر رودخانه بزنند.
    • - Esfahan has beautiful bridges.
    • - اصفهان پل‌های قشنگی دارد.
    • - Bridging that river is not easy.
    • - پل زدن روی آن رود آسان نیست.
    • - Language is a bridge between two cultures.
    • - زبان پلی بین دو فرهنگ است.
    • - an old soldier whose life bridged the two world wars
    • - سرباز پیری که زندگیش دو جنگ جهانی را دربر گرفت
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bridge

  1. noun structure or something that makes connection
    Synonyms: arch, bond, branch, catwalk, connection, extension, gangplank, link, overpass, platform, pontoon, scaffold, span, tie, transit, trestle, viaduct, wing
  2. verb connect, extend
    Synonyms: arch over, attach, bind, branch, couple, cross, cross over, go over, join, link, reach, span, subtend, traverse, unite
    Antonyms: detach, disconnect, disjoin, disunite, unlink

Phrasal verbs

  • burn one's bridges

    پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

Idioms

  • bridge a gap

    فاصله‌ای را پر کردن، نیازی را برآوردن

ارجاع به لغت bridge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bridge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bridge

لغات نزدیک bridge

پیشنهاد بهبود معانی