با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Affiliate

əˈfɪlieɪt əˈfɪlieɪt əˈfɪliət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    affiliated
  • شکل سوم:

    affiliated
  • سوم‌شخص مفرد:

    affiliates
  • وجه وصفی حال:

    affiliating
  • شکل جمع:

    affiliates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
(افراد، مؤسسات و غیره) به وابستگی پذیرفتن، وابسته کردن، عضو وابسته کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- They affiliated themselves with leftist groups.
- آنان خود را به گروه‌های چپ‌گرا وابسته کردند.
verb - transitive
(بچه نامشروع) پدر...را تعیین کردن
verb - intransitive
وابسته شدن، مربوط شدن، پیوستن، ملحق شدن، وابسته بودن، مربوط بودن
noun
(شخص، موسسه، عضو) وابسته
- Questionnaires were sent to all the affiliated unions.
- پرسشنامه‌ها به کلیه اتحادیه‌های وابسته ارسال شد.
- the Ford Motor Company and its affiliates
- کمپانی اتومبیل‌سازی فورد و شرکت‌های وابسته به آن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affiliate

  1. noun organization that is associated with another
    Synonyms: affil, associate, branch, offshoot, partner, sibling
  2. verb associate or be associated with a larger organization
    Synonyms: ally, amalgamate, annex, associate, band together, combine, come aboard, confederate, connect, form connection, go partners, hook up, incorporate, join, line up, plug into, relate, team up, throw in with, tie up, unite
    Antonyms: disjoin, separate, stay away

ارجاع به لغت affiliate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affiliate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affiliate

لغات نزدیک affiliate

پیشنهاد بهبود معانی