با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Interface

ˈɪnt̬ərfeɪs ˈɪntəfeɪs ˈɪntəfeɪs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله

  • noun countable C1
    کامپیوتر رابط، میانجی، فاصل
    • - user interface
    • - رابط کاربری
  • noun countable
    سطح مشترک، فصل مشترک
  • noun countable
    (مجازی) وجه مشترک
  • noun countable
    واسطه، واسط، میانجی
  • verb - transitive countable
    از طریق رابط به‌هم متصل کردن، از طریق واسطه به‌هم متصل کردن، به‌وسیله‌ی میانجی ارتباط برقرار کردن بین...
  • verb - intransitive countable
    از طریق رابط به‌هم متصل بودن، از طریق واسطه به‌هم متصل بودن، به‌وسیله‌ی میانجی ارتباط داشتن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد interface

  1. noun (computer science) a program that controls a display for the user (usually on a computer monitor) and that allows the user to interact with the system
    Synonyms: user interface
  2. noun (computer science) computer circuit consisting of the hardware and associated circuitry that links one device with another (especially a computer and a hard disk drive or other peripherals)
    Synonyms: port

ارجاع به لغت interface

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interface» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interface

لغات نزدیک interface

پیشنهاد بهبود معانی