گذشتهی ساده:
compoundedشکل سوم:
compoundedسومشخص مفرد:
compoundsوجه وصفی حال:
compoundingشکل جمع:
compoundsمرکب، چند جزئی، جسم مرکب، لفظ مرکب، بلور دوتایی
ترکیب کردن، آمیختن
to compound various elements
عوامل مختلف را با هم ترکیب کردن
a chemical compound
ترکیب شیمیایی
a compound of nationalism and expansionism
آمیزهای از میهندوستی و توسعهطلبی
A butterfly has compound eyes.
پروانه دارای چشمان مرکب است.
to compound a problem
مسئلهای را بدتر کردن
He compounded his misfortune by losing his car key.
با گم کردن کلید ماشین، بدبیاری خود را تشدید کرد.
Interest is compounded semiannually.
بهرهی مرکب هر سال دو بار محاسبه میشود.
compounded interest
بهرهی مرکب، ربح مرکب
The prison compound was surrounded by barbed wire.
محوطهی زندان با سیم خاردار محصور شده بود.
مرکب بودن از، متشکل بودن از، همنهاد بودن
حقالسکوت گرفتن، (در مقابل رشوه) از تعقیب قانونی صرفنظر کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «compound» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/compound