آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Alloy

    ˈælɔɪ əˈlɔɪ ˈælɔɪ əˈlɔɪ

    گذشته‌ی ساده:

    alloyed

    شکل سوم:

    alloyed

    سوم‌شخص مفرد:

    alloys

    وجه وصفی حال:

    alloying

    شکل جمع:

    alloys

    معنی alloy | جمله با alloy

    noun countable uncountable

    شیمی آلیاژ (ترکیبی از فلزات یا ترکیب فلزات با عناصر نافلزی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

    مشاهده

    an alloy of copper and tin

    آلیاژ مس و قلع

    Steel is an alloy of iron and carbon.

    استیل، آلیاژی از آهن و کربن است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Using a strong alloy improves the durability of the engine parts.

    استفاده از آلیاژی قوی، دوام قطعات موتور را افزایش می‌دهد.

    verb - intransitive verb - transitive

    آلیاژ ساختن، به آلیاژ تبدیل کردن، (فلزی را با فلزات یا نافلزات) ترکیب کردن، بار زدن، عیار زدن، مخلوط کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    to alloy gold with copper

    طلا را با مس بار زدن

    Iron alloys well.

    آهن به‌خوبی به آلیاژ تبدیل می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    To improve the metal’s properties, they alloy it with other elements.

    برای بهبود ویژگی‌های فلز، آن را با عناصر دیگر آلیاژ می‌کنند.

    noun

    غل‌وغش، آلایش، ناپاکی، آلودگی، فساد، پلیدی، شائبه، عیب

    Her love is without alloy.

    عشق او بی‌شائبه است.

    Their friendship was genuine, free from any alloy of envy.

    دوستی آن‌ها اصیل و از هرگونه آلایش حسادت به دور بود.

    verb - transitive

    ادبی آلودن، فاسد کردن، آلوده کردن، ضایع کردن، کم‌ارزش کردن، بی‌کیفیت کردن

    His integrity was alloyed with greed.

    راستی او با طمع آلوده گشت.

    The book was alloyed with too many unnecessary details.

    کتاب با جزئیات غیرضروری زیادی آمیخته شده بود.

    noun

    ترکیب، آمیزه، مخلوط

    an ethnic alloy

    آمیزه‌‌ای نژادی

    Her approach to problem-solving is an alloy of creativity and logic.

    رویکرد او به حل مسائل ترکیبی از خلاقیت و منطق است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد alloy

    1. noun mixture, usually of two metals
      Synonyms:
      blend mixture compound combination composite fusion admixture intermixture amalgam amalgamation hybrid debasement adulteration adulterant reduction denaturant
    1. verb mix metals
      Synonyms:
      mix combine blend intermix compound fuse admix amalgamate
      Antonyms:
      not mix clear purify
    1. verb adulterate
      Synonyms:
      reduce impair diminish debase devalue denature
      Antonyms:
      clean purify clear

    سوال‌های رایج alloy

    گذشته‌ی ساده alloy چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده alloy در زبان انگلیسی alloyed است.

    شکل سوم alloy چی میشه؟

    شکل سوم alloy در زبان انگلیسی alloyed است.

    شکل جمع alloy چی میشه؟

    شکل جمع alloy در زبان انگلیسی alloys است.

    وجه وصفی حال alloy چی میشه؟

    وجه وصفی حال alloy در زبان انگلیسی alloying است.

    سوم‌شخص مفرد alloy چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد alloy در زبان انگلیسی alloys است.

    ارجاع به لغت alloy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «alloy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/alloy

    لغات نزدیک alloy

    • - allowed
    • - allowedly
    • - alloy
    • - allseed
    • - allspice
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.