فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Alloy

ˈælɔɪ əˈlɔɪ ˈælɔɪ əˈlɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    alloyed
  • شکل سوم:

    alloyed
  • سوم‌شخص مفرد:

    alloys
  • وجه وصفی حال:

    alloying
  • شکل جمع:

    alloys

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
شیمی آلیاژ (ترکیبی از فلزات یا ترکیب فلزات با عناصر نافلزی) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- an alloy of copper and tin
- آلیاژ مس و قلع
- Steel is an alloy of iron and carbon.
- استیل، آلیاژی از آهن و کربن است.
- Using a strong alloy improves the durability of the engine parts.
- استفاده از آلیاژی قوی، دوام قطعات موتور را افزایش می‌دهد.
verb - intransitive verb - transitive
آلیاژ ساختن، به آلیاژ تبدیل کردن، (فلزی را با فلزات یا نافلزات) ترکیب کردن، بار زدن، عیار زدن، مخلوط کردن
- to alloy gold with copper
- طلا را با مس بار زدن
- Iron alloys well.
- آهن به‌خوبی به آلیاژ تبدیل می‌شود.
- To improve the metal’s properties, they alloy it with other elements.
- برای بهبود ویژگی‌های فلز، آن را با عناصر دیگر آلیاژ می‌کنند.
noun
غل‌وغش، آلایش، ناپاکی، آلودگی، فساد، پلیدی، شائبه، عیب
- Her love is without alloy.
- عشق او بی‌شائبه است.
- Their friendship was genuine, free from any alloy of envy.
- دوستی آن‌ها اصیل و از هرگونه آلایش حسادت به دور بود.
verb - transitive
ادبی آلودن، فاسد کردن، آلوده کردن، ضایع کردن، کم‌ارزش کردن، بی‌کیفیت کردن
- His integrity was alloyed with greed.
- راستی او با طمع آلوده گشت.
- The book was alloyed with too many unnecessary details.
- کتاب با جزئیات غیرضروری زیادی آمیخته شده بود.
noun
ترکیب، آمیزه، مخلوط
- an ethnic alloy
- آمیزه‌‌ای نژادی
- Her approach to problem-solving is an alloy of creativity and logic.
- رویکرد او به حل مسائل ترکیبی از خلاقیت و منطق است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد alloy

  1. noun mixture, usually of two metals
    Synonyms:
    blend mixture compound combination composite fusion admixture intermixture amalgam amalgamation hybrid debasement adulteration adulterant reduction denaturant
  1. verb mix metals
    Synonyms:
    mix combine blend intermix compound fuse admix amalgamate
    Antonyms:
    not mix clear purify
  1. verb adulterate
    Synonyms:
    reduce impair diminish debase devalue denature
    Antonyms:
    clean purify clear

ارجاع به لغت alloy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «alloy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/alloy

لغات نزدیک alloy

پیشنهاد بهبود معانی