گذشتهی ساده:
fusedشکل سوم:
fusedسومشخص مفرد:
fusesوجه وصفی حال:
fusingشکل جمع:
fusesاین لغت در معانی دوم و هفتم به شکل fuze نیز نوشته میشود ولی شکل نوشتاری fuse رایج است.
برق فیوز
Each apartment has a separate electrical fuse.
هر آپارتمان یک فیوز برق جداگانه دارد.
The fuse is a simple yet vital component in electrical systems.
فیوز جزئی ساده و در عین حال حیاتی در سیستمهای الکتریکی است.
فتیله، چاشنی، ماسوره، فیوز (مواد منفجره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They lighted the dynamite's fuse and took refuge behind a wall.
آنها فتیلهی دینامیت را روشن کردند و پشت دیوار پناه گرفتند.
The fuze causes the bomb to explode.
چاشنی موجب ترکیدن بمب میشود.
I lit the fuse of the firecracker.
فیوز ترقه را روشن کردم.
ترکیب کردن، آمیختن، درهمآمیختن، مخلوط کردن، به هم پیوند دادن، ترکیب شدن، به هم پیوند خوردن، ادغام کردن، مخلوط شدن، ادغام شدن (از نظر فیزیکی)
The chef decided to fuse different cuisines.
سرآشپز تصمیم گرفت غذاهای مختلف را ترکیب کند.
- The artist will fuse colors to make a masterpiece.
هنرمند رنگها را برای خلق یک شاهکار درهمخواهد آمیخت.
مجازی ترکیب کردن، درهمآمیختن، یکی کردن، همآمیختن، به هم پیوند دادن، ترکیب شدن، یکی شدن، به هم پیوند خوردن
His poetry is an attempt to fuse the ancient traditions with the new.
شعر او تلاش برای همآمیزی سنتهای کهن و نوین است.
The two parties fused and formed a new party.
دو حزب بههم پیوستند و حزب جدیدی را تشکیل دادند.
ذوب شدن، آب شدن، ذوب کردن، آب کردن، هم گداز کردن، همگذار شدن، همجوش کردن، گداخته شدن (فلز) (و درهمآمیختن)
Atomic nuclei are fused to form a heavier nucleus.
برای تشکیل هستهی سنگینتر هستههای اتم را همجوش میکنند.
The fire had fused the gold coins into a solid, shapeless mass.
آتشسوزی سکههای طلا را ذوب کرده و تبدیل به یک تودهی سخت و بیشکل کرده بود.
انگلیسی بریتانیایی برق سوزاندن (فیوز)، فیوز ... را پراندن، فیوز (چیزی) سوختن، فیوز (چیزی) پریدن
The power surge caused the television to fuse suddenly.
نوسان برق باعث شد تلویزیون فیوز بسوزاند.
The old wiring in the house frequently fuses during storms.
سیمکشی قدیمی خانه اغلب در هنگام طوفان فیوز میپراند.
فتیله گذاشتن در، چاشنیدار کردن، فیوزدار کردن، ماسورهدار کردن (مواد منفجره) (اغلب بهصورت مجهول میآید)
We discovered a World War I 300-pound fuzed bomb.
یک بمب فیوزدار سیصد پوندی جنگ جهانی اول را کشف کردیم.
She expertly fused the device to the bomb.
بمب را ماهرانه فیوزدار کرد.
1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fuse» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fuse