گذشتهی ساده:
solderedشکل سوم:
solderedسومشخص مفرد:
soldersوجه وصفی حال:
solderingشکل جمع:
soldersلحیم، کفشیر، جوش، وسیله التیام و اتصال، لحیم کردن، جوش دادن، التیام دادن
لحیم، لحیم کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to solder sheets of metal together
ورقهای فلزی را به هم لحیم کردن
a friendship soldered by common interests
رفاقتی که علایق مشترک آن را تحکیم کرده بود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «solder» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/solder