فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bracket

ˈbrækɪt ˈbrækɪt

گذشته‌ی ساده:

bracketed

شکل سوم:

bracketed

سوم‌شخص مفرد:

brackets

وجه وصفی حال:

bracketing

شکل جمع:

brackets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

قلاب، براکت (هر یک از دو علامت «باز و بسته» در نشانه‌گذاری که معمولاً از آن برای جداسازی یک قطعه‌ی متن یا داده از محیط اطراف (احاطه‌کننده) خود استفاده می‌شود)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

Don't forget to enclose the additional information in brackets.

فراموش نکنید که اطلاعات اضافی را در قلاب قرار دهید.

The writer used brackets to clarify a technical term.

نویسنده از براکت برای توضیح اصطلاح فنی استفاده کرد.

noun countable

رده، دسته، گروه (برحسب نمره یا درآمد و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

We need to consider all possibilities within this bracket before making a decision.

پیش از تصمیم‌گیری باید همه‌ی احتمالات در این دسته را در نظر بگیریم.

a doctor in a high income bracket

دکتری با درآمد سطح بالا

noun countable

معماری بازویی، پایه‌ی سه‌گوش، براکت

The wooden shelf was fixed on the wall with two iron brackets.

طاقچه‌ی چوبی با دو بازویی آهنی به دیوار وصل شده بود.

I need to buy some new brackets for my bookcase.

باید چند براکت جدید برای قفسه‌ی کتابم بخرم.

noun countable

انگلیسی آمریکایی ورزش نمودار (تورنمنت)

The bracket for the basketball tournament showed each team's path to the championship.

نمودار مسابقات بسکتبال مسیر هر تیم برای رسیدن به عنوان قهرمانی را نشان می‌داد.

The coach analyzed the bracket.

مربی نمودار را تجزیه‌وتحلیل کرد.

verb - transitive

در قلاب گذاشتن، در براکت گذاشتن (در نوشتار)

a bracketed question mark

نشان پرسشی که در میان دو قلاب قرار گرفته

Editors to bracket quotes when making revisions.

ویراستاران هنگام انجام بازبینی، نقل‌قول‌ها را در براکت می‌گذارند.

verb - transitive

در یک گروه گذاشتن، با هم طبقه‌بندی کردن، در یک مقوله جای دادن، به هم مربوط کردن

Let's bracket these two candidates together and compare their qualifications.

بیایید این دو نامزد را با هم در یک گروه بگذاریم و شرایط آن‌ها را با هم مقایسه کنیم.

The names of Amir Kabir and Nasser-e-din Shah are bracketed in history.

نام‌های امیرکبیر و ناصرالدین شاه در تاریخ به هم مربوط هستند (با هم تداعی می‌شوند).

noun countable

دیوارکوب (چراغ گاز و چراغ برق)

The bracket securely held the decorative lamp in place.

دیوارکوب لامپ تزئینی را در جای خود محکم نگه داشت.

He adjusted the angle of the lamp by loosening and tightening the bracket.

او زاویه‌ی لامپ را با شل کردن و سفت کردن دیوارکوب تنظیم کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bracket

  1. noun support
    Synonyms:
    support brace reinforcement strut girder cantilever joint
  1. noun classification
    Synonyms:
    category class group grouping lot

ارجاع به لغت bracket

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bracket» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bracket

لغات نزدیک bracket

پیشنهاد بهبود معانی