فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Bracket

ˈbrækɪt ˈbrækɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bracketed
  • شکل سوم:

    bracketed
  • سوم شخص مفرد:

    brackets
  • وجه وصفی حال:

    bracketing
  • شکل جمع:

    brackets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    قلاب، براکت (هر یک از دو علامت «باز و بسته» در نشانه‌گذاری که معمولاً از آن برای جداسازی یک قطعه‌ی متن یا داده از محیط اطراف (احاطه‌کننده) خود استفاده می‌شود)
    • - Don't forget to enclose the additional information in brackets.
    • - فراموش نکنید که اطلاعات اضافی را در قلاب قرار دهید.
    • - The writer used brackets to clarify a technical term.
    • - نویسنده از براکت برای توضیح اصطلاح فنی استفاده کرد.
  • noun countable
    رده، دسته، گروه (برحسب نمره یا درآمد و غیره)
    • - We need to consider all possibilities within this bracket before making a decision.
    • - پیش از تصمیم‌گیری باید همه‌ی احتمالات در این دسته را در نظر بگیریم.
    • - a doctor in a high income bracket
    • - دکتری با درآمد سطح بالا
  • noun countable
    معماری بازویی، پایه‌ی سه‌گوش، براکت
    • - The wooden shelf was fixed on the wall with two iron brackets.
    • - طاقچه‌ی چوبی با دو بازویی آهنی به دیوار وصل شده بود.
    • - I need to buy some new brackets for my bookcase.
    • - باید چند براکت جدید برای قفسه‌ی کتابم بخرم.
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی ورزش نمودار (تورنمنت)
    • - The bracket for the basketball tournament showed each team's path to the championship.
    • - نمودار مسابقات بسکتبال مسیر هر تیم برای رسیدن به عنوان قهرمانی را نشان می‌داد.
    • - The coach analyzed the bracket.
    • - مربی نمودار را تجزیه‌وتحلیل کرد.
  • verb - transitive
    در قلاب گذاشتن، در براکت گذاشتن (در نوشتار)
    • - a bracketed question mark
    • - نشان پرسشی که در میان دو قلاب قرار گرفته
    • - Editors to bracket quotes when making revisions.
    • - ویراستاران هنگام انجام بازبینی، نقل‌قول‌ها را در براکت می‌گذارند.
  • verb - transitive
    در یک گروه گذاشتن، با هم طبقه‌بندی کردن، در یک مقوله جای دادن، به هم مربوط کردن
    • - Let's bracket these two candidates together and compare their qualifications.
    • - بیایید این دو نامزد را با هم در یک گروه بگذاریم و شرایط آن‌ها را با هم مقایسه کنیم.
    • - The names of Amir Kabir and Nasser-e-din Shah are bracketed in history.
    • - نام‌های امیرکبیر و ناصرالدین شاه در تاریخ به هم مربوط هستند (با هم تداعی می‌شوند).
  • noun countable
    دیوارکوب (چراغ گاز و چراغ برق)
    • - The bracket securely held the decorative lamp in place.
    • - دیوارکوب لامپ تزئینی را در جای خود محکم نگه داشت.
    • - He adjusted the angle of the lamp by loosening and tightening the bracket.
    • - او زاویه‌ی لامپ را با شل کردن و سفت کردن دیوارکوب تنظیم کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bracket

  1. noun support
    Synonyms: brace, strut, joint, cantilever, girder, reinforcement
  2. noun classification
    Synonyms: group, class, category, lot, grouping

ارجاع به لغت bracket

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bracket» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bracket

لغات نزدیک bracket

پیشنهاد بهبود معانی