امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Interlock

ˌɪntərˈlɑːk ˌɪntəˈlɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    interlocked
  • شکل سوم:

    interlocked
  • سوم‌شخص مفرد:

    interlocks
  • وجه وصفی حال:

    interlocking
  • شکل جمع:

    interlocks

معنی و نمونه‌جمله

noun adverb
به‌هم پیوستن، درهم گیر کردن، به‌هم ارتباط داشتن، به‌هم قفل کردن، درهم بافتن، به‌هم پیچیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- an interlock on an elevator door
- هم‌وابستگر درب آسانسور (که فقط هنگام توقف دستگاه باز می‌شود)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interlock

  1. verb Coordinate in such a way that all parts work together effectively
    Synonyms: interlace, engage, interdigitate, lock, mesh, interlink, intertwine
  2. noun The act of interlocking or meshing
    Synonyms: interdigitation, mesh, ignition-interlock, meshing, interlocking
  3. verb Become engaged or intermeshed with one another
    Synonyms: lock

ارجاع به لغت interlock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interlock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interlock

لغات نزدیک interlock

پیشنهاد بهبود معانی