گذشتهی ساده:
intertwinedشکل سوم:
intertwinedسومشخص مفرد:
intertwinesوجه وصفی حال:
intertwiningدرهم پیچیدن، درهم بافتن، درهم بافته شدن، تقاطع کردن، بههم تابیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The bride and groom's fingers were intertwined.
انگشتان دست های عروس و داماد در هم جفت شده بود.
These two thoughts are inextricably intertwined.
این دو اندیشه بهطور جداییناپذیری در هم پیچیده شدهاست.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «intertwine» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intertwine