امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mesh

meʃ meʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    meshed
  • شکل سوم:

    meshed
  • سوم‌شخص مفرد:

    meshes
  • وجه وصفی حال:

    meshing
  • شکل جمع:

    meshes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
توری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The mesh screen allowed fresh air to flow into the room.
- تخته‌حفاظ توری اجازه می‌داد هوای تازه وارد اتاق شود.
- The artist used colorful mesh fabric to create a sculpture.
- این هنرمند از پارچه‌ی توری رنگارنگ برای خلق مجسمه استفاده کرد.
verb - intransitive verb - transitive
سازگار بودن، جمع‌وجور شدن، هماهنگ شدن، با هم خواندن، تلفیق کردن
- Their personalities just didn't mesh, leading to constant disagreements.
- شخصیت آنان به هم نمی‌خورد و منجر به اختلاف‌نظرهای مداوم می‌شد.
- The colors of the painting meshed.
- رنگ‌های نقاشی سازگار بودند.
- We want to mesh our vast natural resources with their capital and know-how.
- می‌خواهیم منابع عظیم طبیعی خود را با سرمایه و دانش آن‌ها هماهنگ کنیم.
verb - intransitive
متصل شدن، در هم گیر کردن، در هم گیر افتادن (چرخ‌دنده‌ها)
- The gears failed to mesh, causing the machine to malfunction.
- چرخ‌دنده‌ها به هم متصل نشدند و باعث اختلال در عملکرد ماشین شد.
- The gears meshed perfectly, allowing the machine to run smoothly.
- چرخ‌دنده‌ها کاملا در هم گیر کردند و به دستگاه اجازه دادند تا نرم کار کند.
noun
سوراخ (هر یک از سوراخ‌های تور و غیره)
- A net with almost invisible meshes.
- تور که سوراخ‌های آن تقریبا نامرئی هستند.
- the meshes of a sieve
- سوراخ‌های الک
- Be careful not to get tangled in the mesh of the volleyball net.
- مراقب باشید در سوراخ تور والیبال گیر نکنید.
noun
هر چیز تورمانند
- The fabric of the dress had a beautiful mesh overlay.
- پارچه‌ی لباس رویی تورمانند زیبایی داشت.
- The mesh pattern on the dress gave it a modern look.
- طرح تورمانند روی لباس ظاهری مدرن به آن بخشیده است.
noun
شبکه
- a mesh of narrow streets
- شبکه‌ای از خیابان‌های باریک
- the mesh of thoughts in his mind
- شبکه‌ای از افکار در ذهن او
verb - intransitive verb - transitive
با تور گرفتن، صید کردن، به تور افتادن (ماهی)
- The fish will not mesh today.
- امروز ماهی‌ها به تور نمی‌افتند.
- The fisherman cast his net to mesh a large haul of fish.
- ماهیگیر تور خود را پرتاب کرد تا ماهی بزرگی را صید کند.
verb - intransitive verb - transitive
گیر کردن، گیر افتادن، گیر انداختن، به دام انداختن
- The ship's anchor had become meshed in rocks.
- لنگر کشتی در صخره‌ها گیر کرده بود.
- Her involvement in the scandal meshed her in a mess of legal troubles.
- دخالت او در این رسوایی او را درگیر مشکلات قانونی کرد.
noun
کامپیوتر توری، مش (شبکه‌ای که به‌صورت نقطه‌‌ای و یا گره‌ای دستگاه‌ها را به هم متصل می‌کند) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده
- Each node in the mesh was responsible for relaying data to the next device.
- هر گره در توری مسئول انتقال داده‌ها به دستگاه بعدی بود.
- The reliability of the network depended on the strength of the mesh.
- اطمینان‌پذیری شبکه به قدرت مش بستگی دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mesh

  1. noun netting, entanglement
    Synonyms:
    cobweb jungle knot labyrinth maze morass net network plexus reticulation screen skein snare snarl tangle toils tracery trap web
  1. verb entangle, connect
    Synonyms:
    agree catch coincide combine come together coordinate dovetail engage enmesh ensnare fit fit together harmonize interlock knit net snare tangle trap
    Antonyms:
    disconnect unmesh untangle

ارجاع به لغت mesh

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mesh» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mesh

لغات نزدیک mesh

پیشنهاد بهبود معانی