گذشتهی ساده:
untangledشکل سوم:
untangledسومشخص مفرد:
untanglesوجه وصفی حال:
untangling(گره و پیچیدگی) باز کردن، صاف کردن، درآوردن، حل کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She tried to untangle the knots in her necklace.
سعی کرد گرههای گردنبندش را باز کند.
to untangle one's financial difficulties
مشکلات مالی خود را حل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «untangle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/untangle