فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Untangle

ˌʌnˈtæŋɡl ˌʌnˈtæŋɡl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    untangled
  • شکل سوم:

    untangled
  • سوم‌شخص مفرد:

    untangles
  • وجه وصفی حال:

    untangling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
(گره و پیچیدگی) باز کردن، صاف کردن، در‌آوردن، حل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She tried to untangle the knots in her necklace.
- سعی کرد گره‌های گردنبندش را باز کند.
- to untangle one's financial difficulties
- مشکلات مالی خود را حل کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد untangle

  1. verb straighten out
    Synonyms:
    solve explain clear up put in order unravel extricate disentangle unscramble unsnarl untwist disencumber disembroil unweave
    Antonyms:
    twist tangle

ارجاع به لغت untangle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «untangle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/untangle

لغات نزدیک untangle

پیشنهاد بهبود معانی