فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Untangle

ˌʌnˈtæŋɡl ˌʌnˈtæŋɡl

گذشته‌ی ساده:

untangled

شکل سوم:

untangled

سوم‌شخص مفرد:

untangles

وجه وصفی حال:

untangling

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

(گره و پیچیدگی) باز کردن، صاف کردن، در‌آوردن، حل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

She tried to untangle the knots in her necklace.

سعی کرد گره‌های گردنبندش را باز کند.

to untangle one's financial difficulties

مشکلات مالی خود را حل کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد untangle

  1. verb straighten out
    Synonyms:
    solve explain clear up put in order unravel extricate disentangle unscramble unsnarl untwist disencumber disembroil unweave
    Antonyms:
    twist tangle

ارجاع به لغت untangle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «untangle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/untangle

لغات نزدیک untangle

پیشنهاد بهبود معانی