از هم باز کردن، از گیر در آوردن، ریشریش شدن
to unravel a rope into separate strands
باز کردن طناب به تارهای مجزا
The edges of the old carpet are unraveled.
لبههای فرش کهنه ریشریش شده است.
حل کردن، گرهگشایی کردن، دریافتن، یافتن، کشف کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He tried to unravel the origin of languages.
او کوشید که سرچشمهی زبانها را دریابد.
... to unravel our tangled affairs
... گره از کار فروبستهی ما بگشاید
to unravel the mystery of the atom
برای کشف راز اتم
از هم پاشیدن
As the pressure mounted, she felt her life slowly unravel.
او احساس کرد که زندگیاش به آرامی با افزایش فشار از هم میپاشد.
With each passing day, his mental state began to unravel.
هر روز که میگذشت، وضعیت روحی او شروع به از هم پاشیدن میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «unravel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unravel