امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Unravel

ʌnˈrævl ʌnˈrævl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
از هم باز کردن، از گیر در آوردن، ریش‌ریش شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to unravel a rope into separate strands
- باز کردن طناب به تارهای مجزا
- The edges of the old carpet are unraveled.
- لبه‌های فرش کهنه ریش‌ریش شده است.
verb - intransitive verb - transitive
حل کردن، گره‌گشایی کردن، دریافتن، یافتن، کشف کردن
- He tried to unravel the origin of languages.
- او کوشید که سرچشمه‌ی زبان‌ها را دریابد.
- ... to unravel our tangled affairs
- ... گره از کار فروبسته‌ی ما بگشاید
- to unravel the mystery of the atom
- برای کشف راز اتم
verb - intransitive
از هم پاشیدن
- As the pressure mounted, she felt her life slowly unravel.
- او احساس کرد که زندگی‌اش به آرامی با افزایش فشار از هم می‌پاشد.
- With each passing day, his mental state began to unravel.
- هر روز که می‌گذشت، وضعیت روحی او شروع به از هم پاشیدن می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unravel

  1. verb To solve
    Synonyms: resolve, clear up, explain, decipher, ravel, solve, untangle, disengage, disclose, disentangle, extricate, unpick, unknot, run, faze, separate, dope out, unscramble, undo, figure out, unfold, unlace, unwind
    Antonyms: ravel
  2. verb To untangle
    Synonyms: ravel, unwind, disengage, undo, ravel-out
    Antonyms: ravel

ارجاع به لغت unravel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unravel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unravel

لغات نزدیک unravel

پیشنهاد بهبود معانی