با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Lock

lɑːk lɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    locked
  • شکل سوم:

    locked
  • سوم شخص مفرد:

    locks
  • وجه وصفی حال:

    locking
  • شکل جمع:

    locks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    قفل، بش، کلون، اسکندان
    • - They sold the factory lock, stock, and barrel.
    • - کارخانه را تماماً فروختند.
  • noun countable
    محل پرچ یا اتصال دو یا چند ورق فلزی، ترمزی که در سرازیری مانع چرخش چرخ های درشکه می‌شود
  • noun countable
    حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، یک گلوله پشم یا پنبه
  • noun countable
    گیر، گرفتگی
  • noun countable
    (کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند
  • noun countable
    سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می‌کند)
  • verb - transitive
    قفل کردن، کلون کردن، چفت و بست کردن
    • - I closed the door and locked it.
    • - در را بستم و قفل کردم.
    • - He locked his legs around my neck and almost choked me to death.
    • - او پاهایش را دور گردنم قفل کرد و نزدیک بود خفه‌ام کند.
    • - They locked the door on us.
    • - در را به روی ما قفل کردند.
    • - Sleep was locking my tired eyes.
    • - خواب، چشمان خسته‌ی مرا به هم می‌فشرد.
  • verb - transitive
    (به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن
    • - They were locked in a deadly struggle.
    • - آنان دچار کشمکش مهلکی بودند.
    • - They walked together with locked arms.
    • - آن‌ها بازو در بازو مشغول قدم زدن بودند.
  • verb - transitive
    تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن
    • - even though I am old, lock me in your arms for a night ...
    • - گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر ...
    • - She locked the child in her arms.
    • - او کودک را تنگ در بغل گرفت.
  • verb - intransitive
    قفل شدن، جفت شدن، چفت شدن
    • - His jaws were locked.
    • - آرواره‌هایش قفل شده بود.
    • - the secrets that are locked in my heart
    • - اسراری که در قلب من نهفته است
    • - The door locks by itself.
    • - در خودبه‌خود قفل می‌شود.
  • verb - transitive
    (مجازی - با: up یا out یا in) زندان کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن
    • - He was locked up for ten years.
    • - او ده سال زندانی بود.
    • - locked in jail
    • - محبوس در زندان
  • verb - intransitive
    رد شدن کشتی از آب بند
    • - The ship locked into the new canal.
    • - کشتی از آب‌بند وارد آب‌راه جدید شد.
  • adjective
    قفل شده
    • - locked brakes
    • - ترمز قفل‌شده
    • - locked gears
    • - دنده‌ی گیر‌کرده
    • - a locked drawer
    • - کشوی قفل‌شده
    • - A throttle locked in the idle position.
    • - دریچه‌ی کاربراتور که در موقعیت هرز قرار گرفته است.
    • - to have an election locked up
    • - پیروزی خود را در انتخابات قطعی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lock

  1. noun device that fastens and bars free passage
    Synonyms: bar, bolt, bond, catch, clamp, clasp, clinch, connection, fastening, fixture, grapple, grip, hasp, hook, junction, latch, link, padlock
    Antonyms: key
  2. verb fasten, clasp
    Synonyms: bar, bolt, button, button up, clench, close, clutch, embrace, encircle, enclose, engage, entwine, grapple, grasp, hug, join, latch, link, mesh, press, seal, secure, shut, turn the key, unite
    Antonyms: unclasp, unfasten, unlock

Phrasal verbs

  • lock away

    در جای قفل‌شده یا امن نگه‌داری کردن

  • lock on

    با علائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن

  • lock out

    کارگران را به محل کار راه ندادن

  • lock up

    قفل کردن (در و غیره)

    زندانی کردن، حبس کردن (در زندان یا بیمارستان روانی)

Idioms

ارجاع به لغت lock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lock

لغات نزدیک lock

پیشنهاد بهبود معانی