با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Lock

lɑːk lɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    locked
  • شکل سوم:

    locked
  • سوم‌شخص مفرد:

    locks
  • وجه وصفی حال:

    locking
  • شکل جمع:

    locks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
قفل، بش، کلون، اسکندان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- They sold the factory lock, stock, and barrel.
- کارخانه را تماماً فروختند.
noun countable
محل پرچ یا اتصال دو یا چند ورق فلزی، ترمزی که در سرازیری مانع چرخش چرخ های درشکه می‌شود
noun countable
حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، یک گلوله پشم یا پنبه
noun countable
گیر، گرفتگی
noun countable
(کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند
noun countable
سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می‌کند)
verb - transitive
قفل کردن، کلون کردن، چفت و بست کردن
- I closed the door and locked it.
- در را بستم و قفل کردم.
- He locked his legs around my neck and almost choked me to death.
- او پاهایش را دور گردنم قفل کرد و نزدیک بود خفه‌ام کند.
- They locked the door on us.
- در را به روی ما قفل کردند.
- Sleep was locking my tired eyes.
- خواب، چشمان خسته‌ی مرا به هم می‌فشرد.
verb - transitive
(به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن
- They were locked in a deadly struggle.
- آنان دچار کشمکش مهلکی بودند.
- They walked together with locked arms.
- آن‌ها بازو در بازو مشغول قدم زدن بودند.
verb - transitive
تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن
- even though I am old, lock me in your arms for a night ...
- گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر ...
- She locked the child in her arms.
- او کودک را تنگ در بغل گرفت.
verb - intransitive
قفل شدن، جفت شدن، چفت شدن
- His jaws were locked.
- آرواره‌هایش قفل شده بود.
- the secrets that are locked in my heart
- اسراری که در قلب من نهفته است
- The door locks by itself.
- در خودبه‌خود قفل می‌شود.
verb - transitive
(مجازی - با: up یا out یا in) زندان کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن
- He was locked up for ten years.
- او ده سال زندانی بود.
- locked in jail
- محبوس در زندان
verb - intransitive
رد شدن کشتی از آب بند
- The ship locked into the new canal.
- کشتی از آب‌بند وارد آب‌راه جدید شد.
adjective
قفل شده
- locked brakes
- ترمز قفل‌شده
- locked gears
- دنده‌ی گیر‌کرده
- a locked drawer
- کشوی قفل‌شده
- A throttle locked in the idle position.
- دریچه‌ی کاربراتور که در موقعیت هرز قرار گرفته است.
- to have an election locked up
- پیروزی خود را در انتخابات قطعی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lock

  1. noun device that fastens and bars free passage
    Synonyms: bar, bolt, bond, catch, clamp, clasp, clinch, connection, fastening, fixture, grapple, grip, hasp, hook, junction, latch, link, padlock
    Antonyms: key
  2. verb fasten, clasp
    Synonyms: bar, bolt, button, button up, clench, close, clutch, embrace, encircle, enclose, engage, entwine, grapple, grasp, hug, join, latch, link, mesh, press, seal, secure, shut, turn the key, unite
    Antonyms: unclasp, unfasten, unlock

Phrasal verbs

  • lock away

    در جای قفل‌شده یا امن نگه‌داری کردن

  • lock on

    با علائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن

  • lock out

    کارگران را به محل کار راه ندادن

  • lock up

    قفل کردن (در و غیره)

    زندانی کردن، حبس کردن (در زندان یا بیمارستان روانی)

Idioms

ارجاع به لغت lock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lock

لغات نزدیک lock

پیشنهاد بهبود معانی