فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Lock

lɑːk lɒk

گذشته‌ی ساده:

locked

شکل سوم:

locked

سوم‌شخص مفرد:

locks

وجه وصفی حال:

locking

شکل جمع:

locks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

قفل، بش، کلون، اسکندان

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

They sold the factory lock, stock, and barrel.

کارخانه را تماماً فروختند.

noun countable

محل پرچ یا اتصال دو یا چند ورق فلزی، ترمزی که در سرازیری مانع چرخش چرخ های درشکه می‌شود

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun countable

حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، یک گلوله پشم یا پنبه

noun countable

گیر، گرفتگی

noun countable

(کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند

noun countable

سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می‌کند)

verb - transitive

قفل کردن، کلون کردن، چفت و بست کردن

I closed the door and locked it.

در را بستم و قفل کردم.

He locked his legs around my neck and almost choked me to death.

او پاهایش را دور گردنم قفل کرد و نزدیک بود خفه‌ام کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They locked the door on us.

در را به روی ما قفل کردند.

Sleep was locking my tired eyes.

خواب، چشمان خسته‌ی مرا به هم می‌فشرد.

verb - transitive

(به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن

They were locked in a deadly struggle.

آنان دچار کشمکش مهلکی بودند.

They walked together with locked arms.

آن‌ها بازو در بازو مشغول قدم زدن بودند.

verb - transitive

تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن

even though I am old, lock me in your arms for a night ...

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر ...

She locked the child in her arms.

او کودک را تنگ در بغل گرفت.

verb - intransitive

قفل شدن، جفت شدن، چفت شدن

His jaws were locked.

آرواره‌هایش قفل شده بود.

the secrets that are locked in my heart

اسراری که در قلب من نهفته است

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The door locks by itself.

در خودبه‌خود قفل می‌شود.

verb - transitive

(مجازی - با: up یا out یا in) زندان کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن

He was locked up for ten years.

او ده سال زندانی بود.

locked in jail

محبوس در زندان

verb - intransitive

رد شدن کشتی از آب بند

The ship locked into the new canal.

کشتی از آب‌بند وارد آب‌راه جدید شد.

adjective

قفل شده

locked brakes

ترمز قفل‌شده

locked gears

دنده‌ی گیر‌کرده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a locked drawer

کشوی قفل‌شده

A throttle locked in the idle position.

دریچه‌ی کاربراتور که در موقعیت هرز قرار گرفته است.

to have an election locked up

پیروزی خود را در انتخابات قطعی کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lock

  1. noun device that fastens and bars free passage
    Synonyms:
    fastening connection link bar catch hook fixture clamp clasp grip bolt latch junction bond padlock grapple clinch hasp
    Antonyms:
    key
  1. verb fasten, clasp
    Synonyms:
    close secure join unite link clasp engage embrace hug grasp clutch hold press seal latch button button up shut encircle enclose entwine mesh grapple bolt bar turn the key
    Antonyms:
    unfasten unlock unclasp

Phrasal verbs

lock away

در جای قفل‌شده نگه‌داری کردن

زندانی کردن

حبس کردن

lock on

با علائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن

lock out

(کارکنان) به محل کار راه ندادن، از کار محروم کردن، (به‌طور موقت یا دائمی) از کار برکنار کردن، اخراج کردن

lock up

قفل کردن (در و غیره)

زندانی کردن، حبس کردن (در زندان یا بیمارستان روانی)

Idioms

lock, stock, and barrel

(عامیانه) کلاً، به‌تمامی

under lock and key

قفل و کلید شده، به‌طور مطمئن چفت و بست‌شده

ارجاع به لغت lock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lock

لغات نزدیک lock

پیشنهاد بهبود معانی