فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Unify

ˈjuːnɪfaɪ ˈjuːnɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    unified
  • شکل سوم:

    unified
  • سوم شخص مفرد:

    unifies
  • وجه وصفی حال:

    unifying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb C1
    متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، تک ساختن
    • - Nader unified the country against the common enemy.
    • - نادر کشور را در مقابل دشمن مشترک متحد کرد.
    • - It is possible to unify the world and abolish war.
    • - یکپارچه کردن جهان و براندازی جنگ امکان‌پذیر است.
    • - a unified design
    • - یک طرح یکدست
    • - a unified system of taxation for all
    • - نظام مالیاتی یکسان برای همه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unify

  1. verb unite
    Synonyms: affiliate, ally, associate, band, become one, bring together, combine, connect, consolidate, cooperate, couple, gather together, hook up with, join, join forces, link, marry, merge, pool, pull together, stick together, wed

لغات هم‌خانواده unify

ارجاع به لغت unify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unify

لغات نزدیک unify

پیشنهاد بهبود معانی