امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Elementary

ˌeləˈmentri ˌeləˈmentri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
مقدماتی، ابتدایی، اصلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adjective
ابتدایی، مقدماتی
- elementary education
- آموزش ابتدایی
- the elementary principles of each science
- اصول آغازین هر علم
- "It's elementary, dear Watson!"
- «واتسون عزیز، بدیهی است!»
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد elementary

  1. adjective simple, basic
    Synonyms: ABCs, abecedarian, basal, beginning, child’s play, clear, duck soup, easy, elemental, essential, facile, foundational, fundamental, initial, introductory, meat and potatoes, original, plain, prefatory, preliminary, primary, primitive, primo, rudimentary, simplest, simplex, simplified, straightforward, substratal, uncomplex, uncomplicated, underlying
    Antonyms: abstruse, advanced, complex, complicated, compound, difficult, hard, intricate, involved, secondary

ارجاع به لغت elementary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «elementary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/elementary

لغات نزدیک elementary

پیشنهاد بهبود معانی