با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Prove

pruːv pruːv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    proved
  • شکل سوم:

    proven
  • سوم‌شخص مفرد:

    proves
  • وجه وصفی حال:

    proving

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
ثابت کردن، درآمدن، نمونه گرفتن، محک زدن، مورد سنجش قرار دادن، مورد آزمایش قرار دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Prove all things, hold fast that which is good.
- (انجیل) همه‌چیز را بسنج و آنچه را که نیک است نگه دار.
- to prove gold
- طلا را سنجیدن
- to prove a new weapon
- سلاح جدیدی را آزمایش کردن
- We decided to prove up the copper deposit.
- ما تصمیم گرفتیم که نهشت (معدن) مس را امتحان کنیم.
- Afsaneh proved her innocence.
- افسانه بی‌گناهی خود را اثبات کرد.
- How can you prove that the earth is round?
- چطور می‌توانی ثابت کنی که زمین گرد است؟
- She cannot prove her accusations.
- او نمی‌تواند اتهامات خود را ثابت کند.
- He proved his point.
- او حرف خود را به کرسی نشاند.
- He was proved innocent.
- ثابت شد که بی‌گناه بود.
- Can you prove the forty-seventh proposition?
- آیا می‌توانی قضیه‌ی چهل‌و‌هفتم را اثبات کنی؟
- Her predictions proved to be right.
- پیشگویی‌های او درست از آب درآمد.
- That new medicine did not prove to be effective.
- آن داروی جدید عملاً مؤثر نبود.
- The news of his death proved to be false.
- معلوم شد که خبر مرگ او دروغ بوده است.
- He proved himself (to be) better than the other drivers.
- او ثابت کرد که از سایر رانندگان بهتر است.
- Leave the dough to prove for an hour.
- یک ساعت صبر کن تا خمیر ور بیاید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prove

  1. verb establish facts; put to a test
    Synonyms: add up, affirm, analyze, ascertain, assay, attest, authenticate, back, bear out, certify, check, confirm, convince, corroborate, declare, demonstrate, determine, document, end up, evidence, evince, examine, experiment, explain, find, fix, have a case, justify, make evident, manifest, pan out, result, settle, show, show clearly, show once and for all, substantiate, sustain, test, testify, trial, try, turn out, uphold, validate, verify, warrant, witness
    Antonyms: discredit, disprove, hypothesize, theorize

Phrasal verbs

  • prove out

    به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن

لغات هم‌خانواده prove

ارجاع به لغت prove

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prove» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prove

لغات نزدیک prove

پیشنهاد بهبود معانی