ثابت کردن، درآمدن، نمونه گرفتن، محک زدن، مورد سنجش قرار دادن، مورد آزمایش قرار دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Prove all things, hold fast that which is good.
(انجیل) همهچیز را بسنج و آنچه را که نیک است نگه دار.
to prove gold
طلا را سنجیدن
to prove a new weapon
سلاح جدیدی را آزمایش کردن
We decided to prove up the copper deposit.
ما تصمیم گرفتیم که نهشت (معدن) مس را امتحان کنیم.
Afsaneh proved her innocence.
افسانه بیگناهی خود را اثبات کرد.
How can you prove that the earth is round?
چطور میتوانی ثابت کنی که زمین گرد است؟
She cannot prove her accusations.
او نمیتواند اتهامات خود را ثابت کند.
He proved his point.
او حرف خود را به کرسی نشاند.
He was proved innocent.
ثابت شد که بیگناه بود.
Can you prove the forty-seventh proposition?
آیا میتوانی قضیهی چهلوهفتم را اثبات کنی؟
Her predictions proved to be right.
پیشگوییهای او درست از آب درآمد.
That new medicine did not prove to be effective.
آن داروی جدید عملاً مؤثر نبود.
The news of his death proved to be false.
معلوم شد که خبر مرگ او دروغ بوده است.
He proved himself (to be) better than the other drivers.
او ثابت کرد که از سایر رانندگان بهتر است.
Leave the dough to prove for an hour.
یک ساعت صبر کن تا خمیر ور بیاید.
به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «prove» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/prove