Subsume

səbˈsuːm səbˈsjuːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    subsumed
  • شکل سوم:

    subsumed
  • سوم‌شخص مفرد:

    subsumes
  • وجه وصفی حال:

    subsuming

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal
رده‌بندی کردن، شامل کردن، جزو (چیزی یا جایی) کردن، مشمول شدن، زیرمجموعه قرار دادن، در بر گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The new policy will subsume the existing regulations into a single framework.
- سیاست جدید مقررات موجود را در یک چارچوب واحد رده‌بندی می‌کند.
- His experiences will subsume the lessons learned from previous challenges.
- تجارب او درس‌های آموخته‌شده از چالش‌های قبلی را در بر می‌گیرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد subsume

  1. verb To have as a part
    Synonyms: include, contain, involve, comprehend, comprise, classify, embody, embrace, colligate, encompass, have, take-in, incorporate

ارجاع به لغت subsume

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «subsume» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/subsume

لغات نزدیک subsume

پیشنهاد بهبود معانی