آخرین به‌روزرسانی:

Subsume

səbˈsuːm səbˈsjuːm

گذشته‌ی ساده:

subsumed

شکل سوم:

subsumed

سوم‌شخص مفرد:

subsumes

وجه وصفی حال:

subsuming

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal

رده‌بندی کردن، شامل کردن، جزو (چیزی یا جایی) کردن، مشمول شدن، زیرمجموعه قرار دادن، در بر گرفتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The new policy will subsume the existing regulations into a single framework.

سیاست جدید مقررات موجود را در یک چارچوب واحد رده‌بندی می‌کند.

His experiences will subsume the lessons learned from previous challenges.

تجارب او درس‌های آموخته‌شده از چالش‌های قبلی را در بر می‌گیرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد subsume

  1. verb to have as a part
    Synonyms:
    have include contain comprise embrace encompass incorporate involve comprehend embody take-in classify colligate

ارجاع به لغت subsume

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «subsume» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/subsume

لغات نزدیک subsume

پیشنهاد بهبود معانی