گذشتهی ساده:
encompassedشکل سوم:
encompassedسومشخص مفرد:
encompassesوجه وصفی حال:
encompassingدورگرفتن، احاطه کردن، حلقه زدن، دارا بودن، شامل بودن، دربرگرفتن، محاصره کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the encompassing mountain ranges
رشته کوههای پیراگیر (محصورکننده)
A thick fog encompassed the building.
مه غلیظی ساختمان را در برگرفت.
The book encompasses a variety of subjects.
کتاب مطالب متنوعی را در بر دارد.
to encompass the city's destruction
موجب نابودی شهر شدن
A difficult dramatic part which few actors can encompass.
نقش نمایشی دشوار که بازیگران معدودی قادر به ایفای آن هستند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «encompass» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/encompass