امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Represent

ˌreprɪˈzent ˌreprɪˈzent
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    represented
  • شکل سوم:

    represented
  • سوم‌شخص مفرد:

    represents
  • وجه وصفی حال:

    representing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، فهماندن، نمایندگی کردن، وانمود کردن، بیان کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- In the movie, the priest is represented as an evil man.
- در این فیلم کشیش به عنوان یک مرد خبیث تجسم شده است.
- This painting represents a battlefield.
- این نقاشی یک رزمگاه را نشان می‌دهد.
- The dangers were represented as small.
- مخاطرات را کوچک جلوه داده بودند.
- Why do you represent the matter in this way?
- چرا قضیه را این‌گونه وصف می‌کنی؟
- He represented himself as a doctor.
- او خودش را به‌عنوان دکتر جا زد.
- The people represented their grievances to him.
- مردم شکایات خود را به او ابراز می‌کردند.
- representing sounds with letters
- نشان دادن اصوات با حروف
- "X" represents the unknown.
- ایکس نشان مجهول است.
- The cross represents Christianity.
- صلیب علامت مسیحیت است.
- John Donne's poetry represents a new style in English literature.
- اشعار جان‌دان نمایشگر یک سبک جدید در ادبیات انگلیس است.
- This new drug represents years of research.
- این داروی جدید نتیجه‌ی سال‌ها پژوهش است.
- At the wedding, the president was represented by his wife.
- به جای رئیس‌جمهور همسر او در مراسم ازدواج شرکت کرد.
- Hassan represents our company in London.
- حسن نماینده‌ی شرکت ما در لندن است.
- A cave represented home to them.
- برای آن‌ها غار به منزله‌ی خانه بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد represent

  1. verb present image of; symbolize
    Synonyms:
    act as act as broker act for act in place of appear as assume the role of be be agent for be attorney for be proxy for betoken body buy for copy correspond to do business for emblematize embody enact epitomize equal equate exemplify exhibit express factor hold office imitate impersonate mean perform personify play the part produce put on reproduce sell for serve serve as show speak for stage stand for steward substitute typify
  1. verb depict, show
    Synonyms:
    body forth delineate denote describe design designate display draft enact evoke exhibit express hint illustrate interpret limn mirror narrate outline picture portray realize relate render reproduce run down run through sketch suggest track

لغات هم‌خانواده represent

  • verb - transitive
    represent

ارجاع به لغت represent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «represent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/represent

لغات نزدیک represent

پیشنهاد بهبود معانی