آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۳ آذر ۱۴۰۴

    Represent

    ˌreprɪˈzent ˌreprɪˈzent

    گذشته‌ی ساده:

    represented

    شکل سوم:

    represented

    سوم‌شخص مفرد:

    represents

    وجه وصفی حال:

    representing

    معنی represent | جمله با represent

    verb - transitive C2

    نمایندگی کردن، نماینده بودن، به نمایندگی صحبت یا اقدام کردن، از طرف کسی عمل کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    At the wedding, the president was represented by his wife.

    به‌جای رئیس‌جمهور، همسر او در مراسم ازدواج شرکت کرد.

    Hassan represents our company in London.

    حسن، نماینده‌ی شرکت ما در لندن است.

    verb - transitive

    سیاست نماینده‌ی یک حوزه بودن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    She represents the northern district in parliament.

    او، نماینده‌ی حوزه‌ی شمالی در مجلس است.

    He was elected to represent the city in the national assembly.

    او برای نمایندگی شهر در مجلس ملی انتخاب شد.

    verb - transitive C2

    نماینده بودن، از طرف جایی در مسابقه شرکت کردن

    She proudly represented her country at the international music festival.

    او با افتخار به نمایندگی از کشورش، در جشنواره‌ی بین‌المللی موسیقی شرکت کرد.

    The athlete was chosen to represent Japan in the World Championship.

    این ورزش‌کار، برای نمایندگی ژاپن در مسابقات قهرمانی جهان انتخاب شد.

    verb - transitive formal

    اعتراض کردن به کسی، مطالبات خود را به کسی مطرح کردن، شکایت کردن، اظهار کردن (نگرانی، شکایت)

    The people represented their grievances to him.

    مردم شکایات خود را به او مطرح می‌کردند.

    Employees were encouraged to represent any issues they faced to their supervisor.

    از کارکنان خواسته شد، هر مشکلی که با آن مواجه‌اند به سرپرست خود مطرح کنند.

    verb - transitive C2

    نمایش دادن، نشان دادن، بیان کردن

    This painting represents a battlefield.

    این نقاشی، رزمگاهی را نشان می‌دهد.

    In the movie, the priest is represented as an evil man.

    در این فیلم، کشیش به‌عنوان مرد خبیثی تجسم شده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Why do you represent the matter in this way?

    چرا قضیه را این‌گونه وصف می‌کنی؟

    The dangers were represented as small.

    مخاطرات را کوچک جلوه داده بودند.

    He represented himself as a doctor.

    او خودش را به‌عنوان دکتر جا زد.

    verb - transitive B2

    نماد بودن، سمبل بودن، نماینده‌ی چیزی بودن، نشانه‌ی چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن

    The cross represents Christianity.

    صلیب، علامت مسیحیت است.

    "X" represents the unknown.

    ایکس، نشانه‌ی مجهول است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A cave represented home to them.

    برای آن‌ها غار به منزله‌ی خانه بود.

    John Donne's poetry represents a new style in English literature.

    اشعار جان‌دان نمایشگر یک سبک جدید در ادبیات انگلیس است.

    representing sounds with letters

    نشان دادن اصوات با حروف

    verb - intransitive B2

    نشان‌دهنده بودن، بازتاب دادن، حاکی بودن، به معنای چیزی بودن، نتیجه‌ی چیزی بودن

    This new drug represents years of research.

    این داروی جدید، نتیجه‌ی سال‌ها پژوهش است.

    The new policy represents a significant change in government approach.

    سیاست جدید، حاکی از تغییر چشمگیر در رویکرد دولت است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد represent

    1. verb present image of; symbolize
      Synonyms:
      mean be show express embody personify equal copy reproduce exemplify typify imitate act as serve as stand for appear as act for enact perform play the part substitute factor betoken body epitomize equate assume the role of act in place of be agent for be proxy for speak for do business for sell for buy for hold office be attorney for produce stage put on act as broker steward impersonate exhibit
    1. verb depict, show
      Synonyms:
      show describe express portray illustrate sketch outline display render narrate relate designate suggest denote picture reproduce evoke exhibit interpret delineate draft realize mirror hint limn track enact run through run down body forth

    لغات هم‌خانواده represent

    • noun
      representation, representative
    • adjective
      representative, representational
    • verb - transitive
      represent

    سوال‌های رایج represent

    گذشته‌ی ساده represent چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده represent در زبان انگلیسی represented است.

    شکل سوم represent چی میشه؟

    شکل سوم represent در زبان انگلیسی represented است.

    وجه وصفی حال represent چی میشه؟

    وجه وصفی حال represent در زبان انگلیسی representing است.

    سوم‌شخص مفرد represent چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد represent در زبان انگلیسی represents است.

    ارجاع به لغت represent

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «represent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/represent

    لغات نزدیک represent

    • - reprehension
    • - reprehensive
    • - represent
    • - representable
    • - representation
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.