آخرین به‌روزرسانی:

Reincarnate

ˌriːɪnˈkɑːrneɪt ˌriːɪnˈkɑːneɪt

معنی

adjective adverb

تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد reincarnate

  1. verb be born anew in another body after death
    Synonyms:
    transmigrate
  1. verb cause to appear in a new form
    Synonyms:
    renew

ارجاع به لغت reincarnate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «reincarnate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/reincarnate

لغات نزدیک reincarnate

پیشنهاد بهبود معانی