فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Transmigrate

trænsˈmaɪɡreɪt ˈtrænzmaɪˈɡreɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • verb - intransitive
    فرا کوچ کردن، کوچ دادن، منتقل کردن، تناسخ کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد transmigrate

  1. verb To leave one's native land and settle in another
    Synonyms: emigrate, immigrate, migrate
  2. verb To change habitat seasonally
    Synonyms: migrate, move, emigrate, reincarnate

ارجاع به لغت transmigrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transmigrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transmigrate

لغات نزدیک transmigrate

پیشنهاد بهبود معانی