آخرین به‌روزرسانی:

Immigrate

ˈɪmɪɡreɪt ˈɪmɪɡreɪt

گذشته‌ی ساده:

immigrated

شکل سوم:

immigrated

سوم‌شخص مفرد:

immigrates

وجه وصفی حال:

immigrating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive

مهاجرت کردن (به کشور دیگر)، میهن گزیدن، توطن اختیارکردن، آوردن، نشاندن، کوچ کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He immigrated to Canada.

او به کانادا کوچ کرد.

They emigrate from many countries but most of them wish to immigrate to North America.

آنان از کشورهای متعدد برون‌کوچ می‌کنند؛ ولی اکثرشان می‌خواهند به امریکای شمالی درون‌کوچ کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد immigrate

  1. verb enter a foreign area intending to live there
    Synonyms:
    settle arrive migrate come in go in colonize
    Antonyms:
    stay emigrate

لغات هم‌خانواده immigrate

  • verb - transitive
    immigrate

ارجاع به لغت immigrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «immigrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/immigrate

لغات نزدیک immigrate

پیشنهاد بهبود معانی