با بیتفاوتی، از روی عدم علاقهمندی، با بیمیلی، از روی بیمیلی، از روی بیعلاقگی، با بیاعتنایی، از روی بیخیالی
"You can stay if you like," she says indifferently.
با بیتفاوتی گفت: «اگه دوست داری، میتونی بمونی.»
She shrugged indifferently.
با بیمیلی شانههایش را بالا انداخت.
بهطور نهچندان خوب، بهطور نهچندان مناسب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The statue had been broken many times, and indifferently repaired.
مجسمه به دفعات شکسته شده بود و بهطور نهچندان مناسب مرمت شده بود.
He did do his work but indifferently.
کار خود را انجام داد اما بهطور نهچندان مناسب.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «indifferently» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/indifferently