گذشتهی ساده:
averagedشکل سوم:
averagedسومشخص مفرد:
averagesوجه وصفی حال:
averagingشکل جمع:
averagesصفت تفضیلی:
more averageصفت عالی:
most averageمیانگین، درجه عادی، حد وسط، معدل
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
His grade-point average is B.
میانگین نمرات او «ب» است.
Her intelligence is above average.
هوش او بالاتر از حد متوسط است.
The average of 11,14 and 20 is 15.
میانگین 11 و 14 و 20 عبارت است از؛ 15.
میانی، متوسط، معمولی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the average amount of rainfall in Rasht
میزان میانهی (متوسط) باران در رشت
an average student
شاگرد متوسط
حد وسط پیدا کردن، میانگین گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، معدل گرفتن، بهطور متساوی تقسیم کردن،معدل گرفتن،میانه قرار دادن، رویهمرفته
They averaged the loss among themselves.
آنها زیان را بهطور مساوی بین خود بخش کردند.
The students average nine years of age.
سن متوسط شاگردان نه سال است.
He averages six hours of sleep a night.
او بهطور متوسط شبی شش ساعت میخوابد.
رسیدن به حد متوسط، بودن در حد متوسط
بالغ شدن، سرشکن کردن، (بازی بیسبال) میانگین چوگان زنی، (قوانین دریانوردی) خسارت به کشتی یا کالای آن، تسهیم منصفانهی خسارت و ضرر بین شرکا، مخارج و هزینههای پرداختی توسط ناخدا
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «average» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/average