یکنواخت، ملالتآور، کسلکننده، بیتنوع
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
she got fed up with the humdrum life of that remote town.
از زندگی یکنواخت در آن شهر دورافتاده خسته شد.
The accountant said it was the most humdrum day that she had ever passed.
حسابدار گفت این کسلکنندهترین روزی بود که او تابهحال گذرانده.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «humdrum» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/humdrum