Humdrum

ˈhʌmdrʌm ˈhʌmdrʌm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
یکنواخت، ملالت‌آور، کسل‌کننده، بی‌تنوع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- she got fed up with the humdrum life of that remote town.
- از زندگی یکنواخت در آن شهر دورافتاده خسته شد.
- The accountant said it was the most humdrum day that she had ever passed.
- حسابدار گفت این کسل‌کننده‌ترین روزی بود که او تابه‌حال گذرانده.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد humdrum

  1. adjective boring, uneventful
    Synonyms: arid, banausic, blah, bromidic, common, commonplace, dim, dime a dozen, drab, dreary, dull, everyday, garden-variety, insipid, lifeless, monotone, monotonous, mundane, ordinary, pedestrian, plodding, prosy, repetitious, routine, tedious, tiresome, toneless, treadmill, uninteresting, unvaried, vanilla, wearisome, white-bread
    Antonyms: busy, eventful, exciting, lively, unusual

ارجاع به لغت humdrum

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «humdrum» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/humdrum

لغات نزدیک humdrum

پیشنهاد بهبود معانی