فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Prosy

ˈproʊzi ˈprəʊzi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • adjective
    ( tedious prosaic =) کسل‌کننده، با اطناب
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد prosy

  1. adjective Lacking wit or imagination
    Synonyms: prosaic, stale, trite, pedestrian, common, earthbound
  2. noun
    Synonyms: colorless, commonplace, dull, humdrum, jejune, stale, tedious, trite

ارجاع به لغت prosy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prosy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prosy

لغات نزدیک prosy

پیشنهاد بهبود معانی