Uninteresting

ʌˈnɪntrəstɪŋ ʌnˈɪntrəstɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more uninteresting
  • صفت عالی:

    most uninteresting

معنی

adjective B1
خسته‌کننده، ناگیرا، غیر‌جالب توجه، کسل‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد uninteresting

  1. adjective boring, uneventful
    Synonyms: arid, banal, big yawn, bromidic, common, commonplace, depressing, dismal, drab, dreary, dry, dull, dusty, fatiguing, flat, ho hum, humdrum, insipid, irksome, jejune, monotonous, nothing, nowhere, pedestrian, prosaic, prosy, soporific, stale, stupid, tedious, tired, tiresome, trite, unenjoyable, unentertaining, unexciting, uninspiring, wearisome
    Antonyms: eventful, exciting, interesting

ارجاع به لغت uninteresting

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uninteresting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/uninteresting

لغات نزدیک uninteresting

پیشنهاد بهبود معانی