با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Bare Bones

ˌber ˈboʊnz ˌbeə ˈbəʊnz
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت صفت (adjective): bare-bones

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun plural
    چارچوب‌های اصلی، اساسی‌ترین بخش‌ها، اس و اساس (مهم‌ترین بخش هر چیز)
    • - The report provided only the bare bones of the investigation.
    • - در این گزارش تنها اساسی‌ترین بخش‌های تحقیقات ارائه شده است.
    • - The article gave a bare bones account of the politician's scandal, without going into the details.
    • - در این مقاله بدون پرداختن به جزئیات، چارچوب‌های اصلی رسوایی این سیاستمدار توضیح داده شده است.
  • adjective
    اساسی، ضروری، کلی (بدون جزئیات)
    • - The bare-bones budget only accounted for essential expenses.
    • - بودجه‌ی کلی فقط هزینه‌های اساسی را دربرمی‌گیرد.
    • - The bare-bones training program covered the essential skills needed for the job.
    • - برنامه‌ی آموزشی اساسی مهارت‌های ضروری موردنیاز برای کار را پوشش می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bare bones

  1. noun basic elements
    Synonyms: basic, basic facts, core, essential elements, frame, no-frills, skeleton, undercarriage

ارجاع به لغت bare bones

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bare bones» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bare-bones-2

لغات نزدیک bare bones

پیشنهاد بهبود معانی