آخرین به‌روزرسانی:

Sensor

ˈsensər ˈsensə

شکل جمع:

sensors

معنی

noun countable

حساس، حسی، گیرنده یا دریافت‌کننده خاطرات حسی، ضبط‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sensor

  1. noun any device that receives a signal or stimulus (as heat or pressure or light or motion etc.) and responds to it in a distinctive manner
    Synonyms:
    detector sensing element

لغات هم‌خانواده sensor

سوال‌های رایج sensor

شکل جمع sensor چی میشه؟

شکل جمع sensor در زبان انگلیسی sensors است.

ارجاع به لغت sensor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sensor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sensor

لغات نزدیک sensor

پیشنهاد بهبود معانی