آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۶ شهریور ۱۴۰۴

    Daily

    ˈdeɪli ˈdeɪli

    شکل جمع:

    dailies

    معنی daily | جمله با daily

    adjective adverb A2

    روزانه، هر روز، به‌صورت روزانه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Exercise has become part of my daily routine.

    ورزش، بخشی از روال روزانه‌ی من شده است.

    I check my email once daily.

    من، روزانه یک بار ایمیلم را چک می‌کنم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    daily wages

    مزد روزانه

    give us this day our daily bread

    (بخشی از دعای مسیحیان) امروز نیز رزق روزانه‌ی ما را برسان (ای خدا)

    daily rate

    نرخ روز

    noun countable

    روزنامه (روزنامه‌ای که به‌جز یکشنبه، هر روز چاپ می‌شود)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    Tehran has two major afternoon dailies.

    تهران دو روزنامه‌ی عمده‌ی عصرانه دارد.

    Most dailies now have an online version.

    بیشتر روزنامه‌ها اکنون نسخه‌ی آنلاین دارند.

    noun plural

    انگلیسی آمریکایی تصاویر اولیه، راش‌ها، برداشت‌ها (تصاویر ضبط‌شده‌ی قبل‌از تدوین)

    در انگلیسی بریتانیایی از rushes استفاده می‌شود.

    The cinematographer noticed a lighting error in the dailies.

    فیلم‌بردار، ایراد نوری‌ای را در راش‌ها تشخیص داد.

    Watching the dailies helped the actors improve their performances.

    تماشای برداشت‌ها به بازیگران کمک کرد تا اجراهایشان را بهبود دهند.

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی قدیمی نظافتچی، خدمتکار

    Her daily has worked for the family for over ten years.

    خدمتکارش بیش از ده سال برای خانواده کار کرده است.

    The daily comes in every morning to clean and tidy up.

    نظافت‌چی هر صبح می‌آید تا تمیزکاری و مرتب‌سازی انجام دهد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد daily

    1. adjective occurring every day; during the day
      Synonyms:
      everyday common ordinary regular often routinely diurnal day-to-day day after day day by day from day to day constantly cyclic periodic quotidian once a day once daily commonplace per diem circadian
      Antonyms:
      nightly at night nocturnal

    Collocations

    daily life

    زندگی روزمره

    daily usage

    استفاده‌ی روزانه، مصرف روزانه، کاربرد روزانه

    Idioms

    witness christ in one's daily life

    اعمال زندگی روزمره‌ی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن

    لغات هم‌خانواده daily

    • noun
      day, midday
    • adjective
      daily
    • adverb
      daily

    سوال‌های رایج daily

    شکل جمع daily چی میشه؟

    شکل جمع daily در زبان انگلیسی dailies است.

    ارجاع به لغت daily

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «daily» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/daily

    لغات نزدیک daily

    • - daikon
    • - dailiness
    • - daily
    • - daily double
    • - daily dozen
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.