فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Day

deɪ deɪ

شکل جمع:

days

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

روز، یوم

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

What day is today?

امروز چه روزی است؟

five days ago

پنج روز پیش

نمونه‌جمله‌های بیشتر

It has been raining for days.

چندین روز است که باران می‌آید.

three times a day

روزی سه بار، سه بار در روز

a work(ing) day and a holiday

روز کار و روز تعطیل

all day

همه‌ی روز

every day

هر روز

What is he doing these days?

این روزها چه می‌کند؟

In Shakespeare's day, female roles were played by boys.

در روزگار شکسپیر پسرها نقش زن‌ها را بازی می‌کردند.

in the early days of the film industry

در نخستین روزهای صنعت فیلمبرداری

the main problem of the present day

مسئله‌ی اصلی عصر حاضر

New Year's Day

روز عید

Thanksgiving Day

روز شگرگزاری

He has had his day.

دوران او سرآمده است.

to spend one's days in study

ایام خود را به مطالعه گذراندن

This drugstore is open night and day.

این داروخانه شبانه‌روز باز است.

Day by day, I am falling more in love with you.

هر روز که می‌گذرد، بیشتر عاشقت می‌شوم.

It rained day in, day out!

یک روز نشد که باران نیاید!

My baby's smile makes my day.

لبخند کودکم روز مرا روشن می‌کند.

You will be old too one day.

روزی تو هم پیر خواهی شد.

Today is one of those days; nothing seems to go my way!

امروز یکی از آن روزهاست، هیچ کاری بر وفق مرادم انجام نمی‌شود!

Tomorrow will be one year to the day since she died.

فردا درست یک سال است که مرده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد day

  1. noun light part of every 24 hours
    Synonyms:
    daytime daylight light sunshine sunlight bright working day diurnal course dawn-to-dark sunrise-to-sunset astronomical day mean solar day light of day nautical day sidereal day early bright
    Antonyms:
    night evening
  1. noun era
    Synonyms:
    time period age term generation epoch cycle years height prime zenith heyday ascendancy

Collocations

day and night

روزوشب، شب‌وروز، شبانه‌روز، بی‌وقفه، مدام

from day to day

1- از روزی به روز دیگر 2- بدون فکر آتیه، بدون امید، بدون پس‌انداز

in this day and age

در این دوره و زمانه

sunny day

روز آفتابی

Idioms

any day now

به زودی، همین روزها

call it a day

دست از کار کشیدن. تصمیم یا توافق به دست کشیدن از کاری

day after day

هر روز، همه‌روزه، دائماً، روزبه‌روز

day and night

روزوشب، شب‌وروز، شبانه‌روز، بی‌وقفه، مدام

day by day

روزبه‌روز

Idioms بیشتر

day in, day out

(در مورد چیزهای خسته‌کننده و ملال‌آور) به‌طور همیشگی، دائماً، مکرراً، به‌طور یکنواخت، (عامیانه) همیشه‌ی خدا

day off

روز بیکاری، روز تعطیل

in this day and age

در این دور و زمانه، این روزها

make a day of it

(عامیانه) تمام روز را صرف کاری کردن

make one's day

(عامیانه) دلشاد کردن

(امریکا - عامیانه)روز کسی را موفقیت‌آمیز کردن

one of those days

یکی از آن روزهای کذایی، روز بدبیاری

that'll be the day

(عامیانه) هرگز، احتمال ندارد، بعید است

those were the days!

خوشا به حال آن روزها!، چه روزهایی!

to the day

درست (به احتساب دقیق روز)

win the day (lose the day)

(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

لغات هم‌خانواده day

ارجاع به لغت day

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «day» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/day

لغات نزدیک day

پیشنهاد بهبود معانی