به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Day

deɪ deɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    days

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    روز، یوم
    • - What day is today?
    • - امروز چه روزی است؟
    • - five days ago
    • - پنج روز پیش
    • - It has been raining for days.
    • - چندین روز است که باران می‌آید.
    • - three times a day
    • - روزی سه بار، سه بار در روز
    • - a work(ing) day and a holiday
    • - روز کار و روز تعطیل
    • - all day
    • - همه‌ی روز
    • - every day
    • - هر روز
    • - What is he doing these days?
    • - این روزها چه می‌کند؟
    • - In Shakespeare's day, female roles were played by boys.
    • - در روزگار شکسپیر پسرها نقش زن‌ها را بازی می‌کردند.
    • - in the early days of the film industry
    • - در نخستین روزهای صنعت فیلمبرداری
    • - the main problem of the present day
    • - مسئله‌ی اصلی عصر حاضر
    • - New Year's Day
    • - روز عید
    • - Thanksgiving Day
    • - روز شگرگزاری
    • - He has had his day.
    • - دوران او سرآمده است.
    • - to spend one's days in study
    • - ایام خود را به مطالعه گذراندن
    • - This drugstore is open night and day.
    • - این داروخانه شبانه‌روز باز است.
    • - Day by day, I am falling more in love with you.
    • - هر روز که می‌گذرد، بیشتر عاشقت می‌شوم.
    • - It rained day in, day out!
    • - یک روز نشد که باران نیاید!
    • - My baby's smile makes my day.
    • - لبخند کودکم روز مرا روشن می‌کند.
    • - You will be old too one day.
    • - روزی تو هم پیر خواهی شد.
    • - Today is one of those days; nothing seems to go my way!
    • - امروز یکی از آن روزهاست، هیچ کاری بر وفق مرادم انجام نمی‌شود!
    • - Tomorrow will be one year to the day since she died.
    • - فردا درست یک سال است که مرده است.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد day

  1. noun light part of every 24 hours
    Synonyms: astronomical day, bright, dawn-to-dark, daylight, daytime, diurnal course, early bright, light, light of day, mean solar day, nautical day, sidereal day, sunlight, sunrise-to-sunset, sunshine, working day
    Antonyms: evening, night
  2. noun era
    Synonyms: age, ascendancy, cycle, epoch, generation, height, heyday, period, prime, term, time, years, zenith

Phrasal verbs

  • day in, day out

    (درباره‌ی موضوعات و چیزهای خسته‌کننده) به‌طور همیشگی، مکرراً، به‌طور یکنواخت، (عامیانه) همیشه‌ی خدا

  • day of reckoning

    روز حساب

    روز حساب

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده day

ارجاع به لغت day

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «day» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/day

پیشنهاد بهبود معانی