Years

آخرین به‌روزرسانی:
  • noun plural
    پیری، سالخوردگی، کهولت
    • - He was moving with surprising speed for a man of his years.
    • - سرعت گام برداشتن او برای مردی با آن کهولت سن، حیرت‌انگیز بود.
    • - He's showing his years.
    • - پیری در او نمایان است.
  • noun plural
    مدت زمان طولانی
    • - It took me years to recover.
    • - مدت زمان طولانی طول کشید تا بهبود پیدا کنم.
    • - It’s years since I rode a bike.
    • - اکنون مدت زمانی طولانی است که دوچرخه‌سواری می‌کنم.
  • noun plural
    روزگار، دوره، مدت
    • - Sheila enjoyed her years as a student in Oxford.
    • - شیلا از دوره‌ی دانشجویی در دانشگاه آکسفورد لذت برد.
    • - his years as Director of the Manchester Art Gallery
    • - دوره‌ی مدیریت گالری هنر منچستر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد years

  1. noun age; old age
    Synonyms: agedness, caducity, dotage, elderliness, generation, lifespan, lifetime, oldness, senescence, senility
    Antonyms: youth

ارجاع به لغت years

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «years» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/years

لغات نزدیک years

پیشنهاد بهبود معانی