با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Youth

juːθ juːθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    youths

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
جوانی، شباب، جوانمرد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Abbas spent his youth in Tehran.
- عباس جوانی خود را در تهران گذراند.
- Despite his youth, he was very wise and learned.
- با وجود جوانی بسیار عاقل و دانا بود.
- the memories of my youth
- خاطرات جوانی من
- Following its lively youth, the city fell into hard times.
- پس از طی دوران پررونق نوپایی، اوضاع آن شهر بد شد.
- During the years when space technology was still in its youth.
- در آن سال‌هایی که فنون فضایی تازه نضج گرفته بود.
noun countable
شخص جوان
- gangs of rioting youths
- دار و دسته‌های جوانان آشوبگر
- a youth aged 18 years
- جوانی هجده ساله
noun plural
جوانان
- the opinion of the youth
- عقاید جوانان
- the youth of Iran and Afghanistan
- جوانان ایران و افغانستان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد youth

  1. noun early period in life of animate being
    Synonyms: adolescence, awkward age, bloom, boyhood, childhood, girlhood, greenness, ignorance, immaturity, inexperience, innocence, juvenescence, minority, prime, puberty, salad days, springtide, springtime of life, teens, tender age, youthfulness
    Antonyms: adulthood, maturity
  2. noun person before the age of maturity
    Synonyms: boy, chick, cub, fledgling, girl, junior, juvenile, juvenile delinquent, kid, lad, lass, pup, pupil, student, teenager, young person
    Antonyms: adult

لغات هم‌خانواده youth

ارجاع به لغت youth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «youth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/youth

لغات نزدیک youth

پیشنهاد بهبود معانی