با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Boy

bɔɪ bɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    boys

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
پسر، پسر‌بچه، مرد نابالغ، (خودمانی) مرد، آدم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a twelve-year old boy
- پسری دوازده‌ساله
- Abbas Khan's oldest boy
- پسر بزرگ عباس‌خان
- How are you, old boy?
- پسر حالت چطوره؟
- When the boys come marching home
- هنگامی که سربازان ما با گام‌های نظامی به میهن بازگردند
noun countable
حیوان اهلی نر (به خصوص حیوان خانگی)
noun countable
هتل (هتل و غیره) پادو، چمدان بر، حمال، (تحقیرآمیز) نوکر
interjection
(حرف ندا به نشان تعجب یا خوشی و غیره) عجب !
- Oh, boy! I won!
- وای چه خوب، برنده شدم!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد boy

  1. noun young man
    Synonyms: buck, cadet, chap, child, dude, fellow, gamin, guy, half-pint, junior, lad, little guy, little shaver, master, punk, puppy, runt, schoolboy, shaver, small fry, sonny, sprout, squirt, stripling, tadpole, whippersnapper, youngster, youth
    Antonyms: girl

Idioms

ارجاع به لغت boy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «boy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/boy

لغات نزدیک boy

پیشنهاد بهبود معانی